حکایت مرگ عشق

آدمی : "آه هست و دم" و عشق، نیم  آه!

پگاه پاییز بود. گامهای رنگین خزان ،جنگل را رنگارنگ کرده بود و زیبایی چشمگیر و لطیفی ،جنگل را سرریز کرده بود. در این هنگام جیرجیرک با نگاهی خیس ، خرس را می نگریست و در حالی که گونه هایش از شرم گلگون شده بود ، با صدایی لرزان به خرس گفت: "بیا در کنار این همه زیبایی با هم کمی قدم بزنیم."


ادامه مطلب ...

از فرصت ها استفاده کنید!

از فرصت ها استفاده کنید!

مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.

وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم.

سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت.

او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟

مرد پاسخ داد : نه قربان ، من ندیدم ؛ اما همسرم دید!

داستان پاره آجر

 

 

با شنیدن کلمه پاره آجر یاد چی می افتید؟

ادامه مطلب ...

خلاقیت>>>

وسلامی دیگر... 

 

ای مهندسین چه نشسته اید که دنیا ( منظورم دیگران هستند نه دختری بنام دنیا!) در پی خلاقیته!!! 

 

چند سال قبل دوستی به من گفت که "تمام  وسایل مورد نیاز بشر که اختراعشون ساده بوده رو  دیگران ساختند!!!"  ولی من بهش گفتم اولا که هیچ اختراعی ساده نیست. ثانیا ما میتونیم وسایل ساخته شده رو بهینه تر کنیم و ثالثا اگه همه این فکر رو داشتند که هنوز ما در عصر .... داشتیم دنبال شکار میگشتیم! 

 

خلاقیت داشته باشید!!!!     

 

 

http://www.3jokes.com/images/2010/06/creative_designs_7.htm 

http://www.3jokes.com/images/2010/06/gps_portrait.htm

دودی ها نخوانند!!!

سلام به تمامی عزیزان اهل دل!! 

 

خوشبختانه در بین ما سیگاری ها کم هستند!( شاید هم تا حالا رو  نکردند) . یه مطلبی دیدم اندر فواید سیگار کشیدن!!!! 

 

امیدوارم همیشه از این بلا خودتون رو دور نگه دارید. 

ادامه مطلب ...

چند نکته آموزنده...

سلام 

من بازم اومدم!!! 

یه مطلب شاید آموزنده دیدم گفتم براتون بزارم ٬ شاید یه چیزایی براتون داشته باشه!!

ادامه مطلب ...

یادش بخیر

یاد آن روزها بخیر 

وقتی بچه بودم مادرم یک تومن به من میداد و مرا به فروشگاه می فرستاد و من با ۳ کیلو سیب زمینی , دو بسته نان, سه پاکت شیر,یک کیلو پنیر,یک بسته چای و دوازده تا تخم مرغ به خانه بر میگشتم اما الان دیگر از این خبرا نیست چون.... 

همه جا تو فروشگاهها دوربین گذاشتن

یادش بخیر

یاد آن روزها بخیر 

وقتی بچه بودم مادرم یک تومن به من میداد و مرا به فروشگاه می فرستاد و من با ۳ کیلو سیب زمینی , دو بسته نان, سه پاکت شیر,یک کیلو پنیر,یک بسته چای و دوازده تا تخم مرغ به خانه بر میگشتم اما الان دیگر از این خبرا نیست چون.... 

همه جا تو فروشگاهها دوربین گذاشتن

جهاددانشگاهی

سلام دوستان!  

دیروز سالگرد تاسیس جهاد دانشگاهی بود. من به نوبه خودم این ضایعه دردناک را به شما و  

 

دیگر  دانشجویان تسلیت عرض می کنم.

ماهی و گلدان پر از خاک((تقدیر۲))

دکتر با تنگ ماهی توی دستش نشست کنار پری. یک گلدان پر از خاک هم از قبل آماده کرده بود. زن بلند شد و رفت کنار پنجره. اما نگاهش زیر چشمی به پری بود که داشت با نخ کلاهش بازی می کرد. دکتر خندید و گفت: «خوب پری خانومِ گل! این ماهی خوشکل ما الان داره چی کار می کنه؟!» پری نگاهی سرسری به ماهی انداخت و زیرلب گفت: «داره بازی می کنه!» دکتر گفت: «آفرین دختر گلم. حالا خوب نگاه کن ببین چی می شه!» و دست کرد توی تنگ و ماهی قرمز را بیرون آورد و رها کرد روی میز شیشه ای. ماهی شروع کرد به بالا و پایین پریدن و ردّ خیس و لزجش با هر جست و خیز، روی سطح شیشه ای میز بیشتر و بیشتر می شد. پری با چشمان هیجان زده اش زل زده بود به حرکات عجیب ماهی. زن نگاهش را برگرداند به سمت خیابان. نمی خواست دکتر قطره اشکی را که از گوشه ی چشمش فرار کرده بود ببیند. صدای تق تق ماهی روی شیشه را می شنید. دکتر گفته بود این آخرین راه است و قول داده بود موضوع را برای همیشه تمام کند. کم کم صدا محو شد و تمام شد. لحظه ای بعد صدای پری را شنید که گفت:«پس چرا دیگه بالا و پایین نمی پّره؟!» دکتر به پری نزدیک تر شد و همانطور که با انگشت سبّابه اش ماهی را روی شیشه می سراند گفت:«ببین دیگه بازی نمی کنه! دیگه تکون نمی خوره! دیگه بالا و پایین نمی پّره! چون دیگه جون نداره! مرده! بابا علیرضا هم اینجوری شده!» و گلدان پر از خاک را جلو کشید تا خاک کردن ماهی را نشانش دهد.

خیلی دوست دارم بدانم نظرتان در مورد این صحنه چیه احتمالا یک صحنه از نمایشنامه ام بشه بدرد می خوره یا ...

سنگ قبرهایی با نوشته های با مزه!!!




شوهری خوب، پدری عالی اما برقکاری بد!
 


یادبودی از سوی پسران (بجز ریکاردو که هیچ پولی نپرداخته)

 
اینک در آغوش پروردگاری. خدایا مواظب کیف پولت باش!
 
 

ماشین تراش یا...............؟؟!!!! مسئله این است.

سلام دوستان !

امروز داشتم سوتی های بچه ها که از زبان خودشون رو تو وبلاگ نوشته بودن رو می خوندم  

که  رامین  جان نوشته بود بزرگترین سوتی رو من داده بودم اما وقتی خوندم دیدم سوتی من پیش سوتی  

رامین هیچه چون سوتی من بزرگترین سوتیه خاورمیانه هست و اگه واستون تعریف کنم رامین به  

خودش احساس امیدواری میده!

حالا این سوال تو ذهنتون میاد که این سوتی چیه ؟ حالا واستون تعریف می کنم.

ادامه مطلب ...

دلم می خواست دنیا خانه ی مهر و محبت بود

دلم می خواست : دنیا خانه ی مهر و محبت بود

دلم می خواست : مردم در همه احوال با همه آشتی بودند .

طمع در مال یکدیگر نمی کردند .

کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند

مرادِ خویش را در نامرادی های یکدیگر نمی جستند ،

ازین خون ریختن ها ، فتنه ها ، پرهیز می کردند ،

چو کفتاران خون آشام ، کمتر چنگ و دندان تیز می کردند !

چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده ست

چه شیرین است وقتی ، آفتابِ دوستی ،
در آسمان دهر تابنده ست .

چه شیرین است وقتی ، زندگی خالی ز نیرنگ است .

دلم می خواست : دست مرگ را ، از دامنِ امید ما ،

کوتاه می کردند !

در این دنیای بی آغاز و بی پایان

در این صحرا ، که جز گرد و غبار از ما نمی ماند

خدا ، زین تلخکامی های بی هنگام بس می کرد !

نمی گویم پرستوی زمان را در قفس می کرد !

نمی گویم به هر کس بخت و عمر جاودان می داد ؛

نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان می داد ؛

همین ده روز هستی را امان می داد !

دلش را ناله ی تلخ سیه روزان تکان می داد !

دلم می خواست : عشقم را نمی کشتند

صفای آرزویم را ـ که چون خورشید تابان بود ـ می دیدند .

چنین از شاخسار هستی ام آسان نمی چیدند

گل عشقی چنان شاداب را پرپر نمی کردند .

به باد نامرادی ها نمی دادند .

به صد یاری نمی خواندند

به صد خواری نمی راندند .

چنین تنها ، به صحراهای بی پایان اندوهم نمی بردند

 

((شعر همراه حافظ از فریدون مشیری))

اینجا ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۹

سلام به همه ی اعضای نژاد پرست وبلاگ  

 

اینم یه عکس نسبتا جالب از سرگذشت دهه شصتی ها!!!

ادامه مطلب ...

خبر خوش

سلام.

میخوام یه خبر خیلی خوش بهتون بدم، فقط لطفا خودتون رو کنترل کنین که یهو خدای نکرده تلفات ندیم.

بنده مجید نعمتی دیشب موفق شدم که به جای اینکه با دو تا عصا راه برم، با یک دونه راه برم. این یعنی اینکه پام تحمل حدود نیمی از وزنمو داره.

همیشه شاد باشید.