عیده و باز...

عیده و باز کبوترا / خواب میبینن ماهی شدن

شیرن و نعره میکشن / عکس رو ده شاهی شدن

عیده و توی سینما / فیلمای رنگی میذارن

قصه مرد شیشه ای / بانوی سنگی میذارن

عیده و باز کفشای من / لنگه به لنگه، تا به تاست

تو این غریبی، خونه مون / از کی بپرسم که کجاست؟

عیده و باز نم نم بارون گرفت / دست تر و شبنمیمو برق چراغون گرفت

همه خوشن، چشم من اما تره / عمر منو این دل داغون گرفت

« محمد صالح علا»

سال نو مبارک...

یک انشای خوشمزه: زن میخوام یا نمیخوام؟

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.


حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.

 


از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !

 


اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.

 


مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی داییمختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!

 


اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است.

 


قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!
 

البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!این بود انشای من

عنوانشو نمی دونم.

وقتی که دیگر نبود

من به بودنش نیازمند شدم

وقتی که دیگر رفت

من به انتظار آمدنش نشستم

وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم   

وقتی که او تمام کرد

من شروع کردم

وقتی که او تمام شد  

من آغاز کردم 

چه سخت است تنها متولد شدن 

مثل تنها زندگی کردن است  

مثل تنها مردن

دکتر علی شریعتی

این اشعار ارزش حداقل یکبار خواندن رو داره!

اشعاری کوتاه و زیبا از مرحوم حسین پناهی  

ازآجیل سفره عید 

چند پسته لال مانده است 

 آنها که لب گشودند؛خورده شدند 

 آنها که لال مانده اند ؛می شکنند 

 : دندانساز راست می گفت 

 پسته لال ؛سکوت دندان شکن است 

 

  

من تعجب می کنم 

 چطور روز روشن 

 دو ئیدروژن با یک اکسیژن؛ 

ترکیب می شوند 

! وآب ازآب تکان نمی خورد 

ادامه مطلب ...

لحظه را دریاب قبل از آنکه آخرین بار فرا رسد

پنج روزه قراره برم دوستم و ببینم...


پانزده روزه که قراره با بروبچ برنامه بزاریم بریم کوهنوردی...


سه هفته اس که می خوام برم دندونپزشکی...


دو ماهه مادرم میگه بیا شبا بریم پیاده روی...


از همه مهمتر...


دو ساعته که می خوام برم دستشویی...!!!


دیگه خبری ازتون نیست.  معلومه حسابی مشغول تکوندن خونه هستین!

هزیون 2

سلام

دوباره طبع اراجیف گویی من گل کرد و نصفه شب شروع کردم به نوشتن.

هزیون2  آخرین ورژن از تراوشات ذهنی من بیمار (..!)

همین اول یه خواهشی دارم از تمام دوستانی که رانندگی میکنن. ترو به خدا مواظب این موجودات گوگولی تو سطح شهر باشین.

امروز یه راننده تاکسی نفهم یه گربه را زیر گرفت و من با خودم گفتم ای کاش جدی جدی گربه هفت تا جون داشت و میتونست پاشه بره سراغ آشغال های توی سطل. اما بی نوا یه جون بیشتر نداره و بعد از له شدن وسط اتوبان ترجیح میده همونجا زیر آفتاب سرد زمستون منتظر چرخ بعدی بشه.

دلیلی که باعث شد من امشب یه مطلبی بنویسم برادرم پدرام بود. کلاس پنجم دبستان هستش و با من تومنی  5000 دلار فرق داره.بچه آخر شب ازم در مورد مقطع راهنمایی پرسید و منم عین یه موجود کثیف شروع کردم به تعریف از خودم و اینجور چیزا: بعله...درس بخون...درس خوبه...ببین من چقدر خوبم...چون درس خوندم....تو هم  اگه درس بخونی شاید مثل من بشی.!

اما سوالش باعث شد من یاد اون دوران بیوفتم (سال 42)! اون وقت ها اصل خندمون دهه فجر بود که باید برا مسابقات کلاسی فوتبال تیم میدادیم با اسمهای عجیب وغریب. مثلا یه سال فینال بین تیم شیاطین سرخ بود و تیم شهید فهمیده. حالا فکر کنین.. در و دیوار مدرسه پر میشد از اعلامیه این دوتا تیم.

یا این یکی که اصلا روم نمیشه بگم ...موقع نماز که میشد چون نماز اجبار بود میرفتیم تو دستشویی ها قایم میشدیم والبته گاهی هم لو میرفتیم وعواقبش دیگه...

همانا ما اسکل بودیم و ملت را اسکل گیر آورده بودیم

تو اون سنین تصوری که من از آینده خودم داشتم مهندسی الکترونیک نبود. یادش بخیر تو دبستان یه معلم نقاشی داشتیم به اسم خانم شکرانی. خیلی رومن کار کرد که ازم یه نقاش بسازه و منم عزم خودمو جزم کردم که نقاش بشم. تا اینکه رفتم راهنمایی اونجا گهگاهی انشاء مون خوب از کار در میومد و تصمیم گرفتم نویسنده بشم. شعارم شده بود"  مینویسم تا تن کاغذ من جان دارد"

سوم راهنمایی که رفتم  زده بودم تو کار ویوالدی و موتزارت و از این جور کوفت و زهرمارا!

یه زمانی از بس چهار فصل ویوالدی را گوش دادم ضبط خونه ترکید(!) و بزرگترین افتخارم این بود که کاپریس ششم پاگانینی را تونستم دستو پا شکسته  برا سلو تنظیم کنم با کلی سوتی و به یه بنده خدایی که اون موقع  یه ذره  موسیقی میفهمید نشونش دادمو گفت ماست نخوری یه چیزی میشی... اما من ماستا خوردم و یه روزچشمامو باز کردم دیدم تو هنرستان دارم الکترونیک میخونم.بعدم کاردانی و بعدشم کارشناسی و زندگی مون شد قوانین kvl و kcl و بردبورد و زبان c و پروگرامر و از این جور چیزا...اما انگار خوب شد...مهندس بودن باحال تره!

حالا یه سوال(؟)

برام جالبه بدونم کدومتون این جایی که الان توش ایستادین دورنمای 10 یا 15 سال پیشتونه . اصلا اون موقع به چی فکر میکردین یا الان دورنماتون برا 10 سال دیگه چیه؟

دیگه بیشتر از این سرتونا درد نمیارم.


خوش باشین                                           مراقب گربه ها هم باشین.

                                                                                       

راستی من گربه تیرماهم!

بدون عنوان

میایی بچه بشیم به آسمون نیگا کنیم؟
میایی قلبا رو مثل بادبادک هوا کنیم؟
میایی بچه بشیم پشت ستون سایه ها
یه جوری قایم بشیم همدیگه رو صدا کنیم؟
میایی بچه بشیم رختامونو در بیاریم
بپریم  با همدیگه تو حوض نورشنا کنیم؟
من می خوام یه جور بشه بغل کنیم همدیگه رو
میایی بچه بشیم دروغکی دعوا کنیم؟
سکه خورشیدمون گم شد و ما فقیر شدیم
میایی با همدیگه مشتای ابرو وا کنیم؟
همه پنجره ها شیشه دارن... شیشه مات
بیا با همدیگه سنگ از تو کوچه پیدا کنیم! 

"عمران صلاحی

 

امروز تولدمه