زشت و زیبا

قبل از هر چیز سلام.

من سمانه هستم . رشته ICT جهاد دانشگاهی . همون جایی که خودتونم درس خوندیدن. این متن رو براتون میذارم. امیدوارم خوشتون بیاد...

روزی زیبایی و زشتی در ساحل با هم دیدار کردند و به هم گفتند : "برویم در دریا تن بشوئیم" آنها برهنه شدند و در آب شنا کردند.

پس از مدتی ، زشتی به ساحل برگشت و لباسهای زیبایی را به تن کرد و رفت .

زیبایی نیز از دریا بیرون آمد ، جامه خویش نیافت . او از برهنگی خویش بسیار شرمگین بود، ناچار خود را با جامه زشتی پوشاند و به راه خود رفت .

و تا همین امروز ، مردان و زنان یکی از آندو را به جای دیگری میگیرند .

اما هنوز افرادی هستند که سیمای زیبایی را دیده اند ، و او را صرف نظر از جامه اش ، می شناسند. بعضی ها هم چهره زشتی را میشناسند ، و لباسها ، او را از چشم اینان پنهان نمی دارد.


نمی دانم چه باید گفت!

سلام به همه 

 

امروز اومدم توی سایت یه مطلبی رو بگم که دیدم انگارمیگن روز جمعه قراره من٬ شیرینی بدم  !( وا روم به دیوار!!)

 

راستش هم کلی غافلگیر شدم و هم کلی خوشحال! 

 

بدینوسیله از تمامی دوستان دعوت می شود که در مراسم روز جمعه ( دعوت پارک) به صرف شیرینی ( و نه شام!!!) شرکت کرده و مارا از حضور پر برکتشان مستفیض فرمایند. 

دوستان اشتباه برداشت نکنید من نمیتونم بیام ولی برنامه‌ای که آقای زال گذاشتند پای برجاست و خیلی ها هم اعلام آمادگی کردن. خوش بگذره (آقای مجیدی هم کلی تمرین کردن که عوض جمعه‌‌ی قبل رو در بیارن)

دعوت نامه

سلام به همه‌ی دوستان.

من برای تمامی دوستانی که تا امروز درخواست دعوت نامه کردن دعوت نامه فرستادم. لطف کنین و ایمیل هاتون رو چک کنین (قسمت بالک رو هم چک کنین)

آقای سجاد حبیبی برای شما n+1 بار دعوت نامه فرستادم.


دوستان جمعه به خودتون خیلی خوش بگذرونید!


موفق و پاینده باشید.

همه ی بی معرفت ها!

 سلام دوستان .بچه ها ازین دوستان زیر خبر دارین ؟ اگه بچه ها ازشون خبر دارین به اطلاعشون برسونین یک سری به سایت بزنن .

       سعید افشاری-   مجتبی شریفی -   مهران میرباقر -     احسان احمدی -   محسن حاتمی -   محمد یاور فرزاد حریرچی  -   امیر ساداتیان-   مرتضی طالبی -  وحید عطایی - احمد رحمانی -  احسان میرزایی-   مهدی فلاحی  - وحید گردان-  مهدی صیام پور -  حسین صرام - مهدی نوروزی -  رضا مرادی - سجاد حبیبی -  مهرداد سیدپور-   محسن واحدی -  انریکو-احمدی نژاد-اوباما و.......

دروغ گویی بهلول

دوست بهلول برای بردن گندم به آسیاب  الاغ بهلول را لازم داشت برای همین به در خانه بهلول رفت و خواست الاغش را قرض بگیرد، بهلول گفت الاغم در خانه نیست، اتفاقا همان موقع الاغ با صدای بلند شروع به عر  عر کرد.
مرد به بهلول گفت: الاغت در خانه است و تو میگویی نیست؟!
بهلول گفت: عجب دوست احمقی هستی، تو پنجاه سال با من دوستی، حرف مرا باور نمیکنی ولی حرف الاغ را باور میکنی؟!

جان مریم چشماتو باز کن

نمیدونم چی بگم ... بابک بیات رفت....آندره آرزومانیان رفت......محمد نوری هم رفت .

دیگه چه کسی باقی مانده.

در مرگ استاد محمد نوری هیچ نمی توان نوشت و گفت. او خود قبل از فوت در انبوه آثار هنری اش همه چیز را در مورد خودش و احساسش گفته است. کافی است یک بار دیگر یکی از ترانه های شیرینش را بشنویم  

ما برای آن که ایران گوهری تابان شود

ما برای آن که ایران خانه خوبان شود

خون دل ها خورده ایم، رنج دوران برده‌ایم 

حالا باید منتظرسکانس مراسم تشیع جنازه و بعد بهشت زهرا قطعه هنرمندان و سخنرانی مسؤلان در باب هنر و چند روز پخش آهنگ وطن و بعد هم کات!

واقعا اگر قرار باشد روزی کمر موسیقی ایرن بشکند   آن روز آمده است...  

دلم گرفته... داریوش؛ دنیای این روزای من شده...

استاد

سلام 

درگذشت استاد بی بدیل موسیقی ایران (محمد نوری )را به شما و همه ی موسیقی دوستان تسلیت می گویم . 

به همین منظور یک کلیپ از ایشان در اینجا آورده ام .  

 

راستی از این که نظرات موافق خود را در رابطه با قرار پارک جمعه بعدی میزارید تشکر بسیار می کنم . 

عضویت

سلام دووسه تان

میدونم از این که من عضو شدم در پوست خود نمی گنجید اما از این که دیر شد معضرت .

راستش فکر میکردم خیلی سخته اما بعد از یه تصمیم کبرا اومدم پیشتون.

از مدیریت عالی رطبه این وبلاگ بزرگ جناب آقای مهندس مهدی صورتی (دامت برکاتو)

مراطب تشکر وقدر دانی خود را عرض مینمایم.

برای همه دوسه تان نیز آرزوی موفقیت میکنم


ضد حال

میدونید ضد حال به چی میگند؟

به افرادی گفته میشود که اصلا پایه نیستن و بانک تلفنی که آقای نعمتی زحمت کشیدن و درست کردن پر میکنند ولی عکس بچگیشون رو میفرستند یا اصلا عکس نمیفرستند میترسن که از ناسا بیان بدزدنشون (بس که نابغه هستن)، یا اونایی که نظر موافق میدن و خودشون اصلا حرکتی انجام نمیدن و بدتر از همه اونایی که نه نظری دادن و نه حرکتی کردن!

شش قانون مهم مشکلات

حوالی دهی بودم داشتم پیاده راه میرفتم که یک هوصدای عوعوشنیدم متوجه شدم سگ های آن ده

به حضوریک غریبه پی برده اندوبه طرف من میآیندمن هم بااینکه خسته بودم سعی کردم سریع تر

دورشوم ولی باتوجه به اینکه سگهاسریع تر میدویدندخیلی زود به من رسیدند

دراین فکربودم که چه کارکنم؟دیگرنفسم بند آمده بودوبه ناچاردنبال سنگی چوبی چیزی میگشتم

که ازخودم دفاع کنم به ناچارایستادم وفکرمیکردم همین الان است که مرا تکه تکه کننداما باکمال

تعجب دیدم که سگهاهم ایستاده اند ومرتب پارس میکنندنه جلومی آمدند نه کاردیگری انجام می داند

یک لحظه به خودم جنبیدم تکه چوبی را در نزدیکی ام دیدم وافتادم دنبال سگها...سگها فرارکردند

ادامه مطلب ...

تقدیر

به نام خدا

سلام

من دارم روی یه p.s در باره تقدیر و قسمت کار می کنم

 ونیاز شدید به نظرات مختلف در باره تقدیر دارم .

من نظر خودم را در متن زیر می نویسم و خوشحال می شوم که از نظرات شما نیز با خبر بشم.

 
تقدیر

تقدیر چون رودخانه ای خروشان همه چیز را در راستای خویش به جلو می راند و انسانها در برابر این رود خروشان دو دسته اند :

دسته اول نا امیدانه دست از شنا  کشیده خود را تقدیم به امواج سرگردان می نمایند تا  در ورته قسمت خویش غرق  شوند و دسته دوم شناگران ماهری هستند که امیدوارانه تلاش می کنند و قدرت شنا خلاف جهت آب و رسیدن به ساحل امن را دارا هستند.

من این قدرت شنا را اختیار می نامم و شرط رسیدن به ساحل مقصود را وجود امید درناکجای باور آدمی که وجود این دو  برترین تمایز انسان نسبت به سایر مخلوقات است.

ایرانی میتواند...؟!!!

مدیریت ایرانی...!!!        

سلام ابتدا به ادامه مطلب برین و متن را بخونین..... 

 

 وقتی جمله‌ی مشخص شده را خواندید چه واکنشی نشان دادید یا چه احساسی بهتان دست داد؟ ناراحت شدید؟ به غرور ملیتان بر خورد؟ افتخار کردید؟ تأیید کردید؟ بی‌تفاوت بودید؟ در هر صورت من با خواندن این جمله به صورت ناخودآگاه پوزخند زدم! بعد با خودم فکر کردم که چرا چنین واکنشی نشان دادم و بعد حالم از خودم و ایرانی بودنم بهم خورد!  آیا اینکه میگن ایرانی میتواند حقیقت داره؟! آیا توانستن به ایرانی بودن ربط دارد؟! آیا این جمله خنده‌دار است؟! آیا این جمله یک شعار مسخره است؟! آیا من دچار «عدم خودباوری» و «خودباختگی» هستم؟!آیا ….  

 به امید روزی که هیچ کجا هیچ گونه مرزی در بین انسانها نباشد

ادامه مطلب ...

من دخترک را همان جا رها کردم!!!

دو راهب که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیاری به دیار دیگر سفر میکردند سر راه خود دختری را دیدند که در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت که از آن بگذرد.  

وقتی راهبان نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آنها تقاضای کمک کرد. یکی از راهبان بلادرنگ دختر را برداشت و از رودخانه گذراند.

راهبان به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند.

در همین هنگام راهب دوم که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت: " دوست عزیز، ما راهبان نباید به زنان نزدیک شویم. تماس با آنها برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتیکه تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.

راهب اولی با خونسردی و با حالتی بی تفاوت پاسخ داد: "من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و آن را رها نمیکنی."