دلم می خواست دنیا خانه ی مهر و محبت بود

دلم می خواست : دنیا خانه ی مهر و محبت بود

دلم می خواست : مردم در همه احوال با همه آشتی بودند .

طمع در مال یکدیگر نمی کردند .

کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند

مرادِ خویش را در نامرادی های یکدیگر نمی جستند ،

ازین خون ریختن ها ، فتنه ها ، پرهیز می کردند ،

چو کفتاران خون آشام ، کمتر چنگ و دندان تیز می کردند !

چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده ست

چه شیرین است وقتی ، آفتابِ دوستی ،
در آسمان دهر تابنده ست .

چه شیرین است وقتی ، زندگی خالی ز نیرنگ است .

دلم می خواست : دست مرگ را ، از دامنِ امید ما ،

کوتاه می کردند !

در این دنیای بی آغاز و بی پایان

در این صحرا ، که جز گرد و غبار از ما نمی ماند

خدا ، زین تلخکامی های بی هنگام بس می کرد !

نمی گویم پرستوی زمان را در قفس می کرد !

نمی گویم به هر کس بخت و عمر جاودان می داد ؛

نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان می داد ؛

همین ده روز هستی را امان می داد !

دلش را ناله ی تلخ سیه روزان تکان می داد !

دلم می خواست : عشقم را نمی کشتند

صفای آرزویم را ـ که چون خورشید تابان بود ـ می دیدند .

چنین از شاخسار هستی ام آسان نمی چیدند

گل عشقی چنان شاداب را پرپر نمی کردند .

به باد نامرادی ها نمی دادند .

به صد یاری نمی خواندند

به صد خواری نمی راندند .

چنین تنها ، به صحراهای بی پایان اندوهم نمی بردند

 

((شعر همراه حافظ از فریدون مشیری))

نظرات 3 + ارسال نظر
مجید نعمتی 1389/05/16 ساعت 05:38 ب.ظ

سلام.
دیر اومدی ولی خوش اومدی!!!!!!!!!!!!!!!

سعید شمس 1389/05/16 ساعت 10:04 ب.ظ

جالب بود.

داود درتومی 1389/05/19 ساعت 12:54 ق.ظ

سلام
بابا چه عجب!!!
گفتم رفتی اون ور آب حتما فارسی یادت رفته که تو وبلاگ مطلب نمی ذاری!!
خوش امدی .....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد