ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
پروردگارا
آرامشی عطا بفرما تا بپذیرم آنچه را نمیتوانم تغییر دهم
و شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم
و دانشی که تفاوت این دو را بدانم
و دانشی که تفاوت این دو را بدانم
یه پسربچه توی آغوشت، توی دستت یه جعبه شیرینی
آروم آروم میای نزدیکم، پیش تختم یواش میشینی
یه پسربچه توی آغوشت، نمیدونی چقد برام تلخه
خندههاش مثل خندههات شیرین، گریههاش مثل گریههام تلخه
یاد اون لحظههایی افتادم، که نیفتاده بودم از چشمات
مرد رویایی تو بودم که دیگه جایی نداره تو رویات
تا دوراهی کنار هم بودیم، با تو بودم، بدون من رفتی...
بین موندن و نموندن موندم، بین موندن و نموندن رفتی
دکترا دردمو نمیفهمن، مثل من که تو رو نفهمیدم
توی عکس سرم یه چیزی هست، توی عکس سرم تو رو دیدم
اگه دارم به خودم میپیچم، خندههام اگه مث ناله شده
من همون کاغذ پر از شعرم که تو دستای تو مچاله شده
یه پسربچه توی آغوشت، نمیدونی چقد برام تلخه
خندههاش مثل خندههات شیرین، گریههاش مثل گریههام تلخه
ترانهای از صابر قدیمی
منو لحظهلحظه کنارِت بِدون
نذار جامو این فاصله پُر کنه
نمیخوام جهان حتی یک لحظه هم
تو رو بیحضورم تصور کنه
منو لحظهلحظه کنارِت بِدون
نمیخوام که دوری تو رو بشکنه
یه روزی پر از خنده میشیم و من
به پایان قصه دلم روشنه
با این که تمام زمین بین ماست
میدونم یه روزی به هم میرسیم
به این دلخوشم که تو رو میشنوم
به این که من و تو رو یک اطلسیم
شب و روزمون دوره از هم ولی
همیشه به رویام سر میزنی
اتاقم پر از عطر تو میشه و
میبینم که داری در میزنی
گفتم بناممت
که زبانم گرفته شد
گفتم بخوانمت
که شدم کور هر دو چشم
گفتم ببویمت
همه بینی زکام شد.
گفتم کنار صفحه ی دفتر به حاشیه
با خط ریز
از تو نویسم
قلم شکست
گفتم برای تو ، به دعا دستی آورم
دستم به آسمان شد و از ته بریده شد
ترسیدم از بیان تو در پیشگاه خلق
در سینه خواندمت
تو مرا سینه سوختی
حالا میان صفجه ی وبلاگ دوستان
ترسم که وب نویس شوی
فیلترت کنند
م.ح.ق
مدت هاست که قلمم شکسته و دست هایم بسته است.
نه دلی مانده و نه دماغی.
خسته شدم از خواندن متن های تکراری و ایمیل هایی که بی بهانه و یا شاید به هر بهانه برای هم فوروارد میکنیم.
دقیقا زمانی که هر کسی دنبال فرصتی برای بیان خویش است. یکی در گوگل، پلاس شده و دیگری صفحات فیسبوک را ورق میزند، من دنبال فرصتی برای پنهان کردم خویشم.
دل به اکسترمال های(مینیمال و ماکسیمال) این و آن خوش کرده ام و گوش را برای فریاد فروخفته ی سینه هایی تیز کرده ام که سالهاست حلقومشان در دست های آقایان فشرده است.
خسته شدم، از دروغ شنیدن و خندیدن. خسته از تمام مردمانی که انتقام خویش را از خویش میگیرند و بدبختی خود را با جرعه های درد فرو میدهند.
دلم گرفته از تمام مردمانی که حاضرند جان بکنند و زندگی کنند اما برای رسیدن به خورشید زندگی بخش، سایه ی مرگی که زندگیشان را فراگرفته کنار نمیزنند.
من مثل دیروز، زنده ام. نفس میکشم، می بینم، راه میروم
اما مرده ام، چرا که نه فریادی دارم، نه اندیشه ای و نه حتی برای زنده بودم گامی بر میدارم
در قبرستانی که من میبینم
مرده بودن عادی است.
ببخشید که متنم شاد نبود.
خوبم
دارم درس میخونم. ترم 3
جاتون خالی اینجا یه مدیرگروه داریم فوق العاده تر از مدیرگروه های قبلی
کلا هرچی تو مملکت ما خوب نباشه مدیریت! خوبه.
مدیران لایقی داریم.
سلام
بلاخره به سلامتی گوش شیطون کر خدا نصیب همه حاجت مندها بکنه خدمت اونم از نوع خیلی خیلی مقدس سربازی ما هم تمام شد
همه با هم بگید به سلامتی .. آ باریکلا... بزن اون دست قشنگه رو به افتخارم آآآآآ ماشالله...
راستش رو بخواید تا یه روز قبل از تسویه کلی شوق و شور داشتم واسه خروج از لباس ... دیییییییییییییید ... ولی همین که اولین امضا رو گرفتم سرد شدم وقتی اولین قدم رو از پادگان گذاشتم بیرون کلی دلم گرفت.
دست نگه دارید اشتباه نکنید اصلا منظورم دل تنگی واسه بچه ها و لباس و از این حرفا نیست ها که البته اونم جای خودش رو داره ولی اصل غمگینیم برا این بود که برا اولین بار تو عمرم هیچ عنوانی جز عنوان بیکار و انگل اجتماع بم نمی چسبید ...
.
راستی یه خبری از خودتون بدید ببینیم کی کجا گیر کار شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
#