مکتب حسن ایسم...!!!


اسم من حسنه...اسم اونم حسنه...به جز من و اون حسن های بزرگ دیگه ایم هستن. مثلا یه حسن هست که سیده...بش میگن سید حسن...یه حسن معروف دیگه ای هم هست که نوه اس...نوه...! نه مثل این نوه هایی که دور و وبرمون میبینیم! نوووووه ... نوه هااااااااا...!!!! تازه شایعه شده که دکتر شریعتی رو تو خونه حسن صداش میکردن و از همین حسن ، حسن گفتنای خانواده اشم بوده که شده  دکتر بیخودی نیست!

یه حسن دیگه هم داریم اسمش محمد حسن معجونیه بازیگره! خوشم میاد ازش... البته ما تو گروهمون  راهش نمیدیم چون حسنش خالص نیست. حسنی...حسنه که حسنش خالص باشه...تک باشه...پیشوند و پسوند نداشته باشه.

بچه بودیم یه حسن زحمت کشی بود! راننده بود... یه شعری هم داشت که براش میخوندن...حسن یک...حسن دو...حسن سه...حسن دنده به دنده و...یادمه اون زمونا هنوز دنده اتوماتیک به این شکل امروزیش ترویج پیدا نکرده بود بنده خدا باید هی دنده صد تا دیه غاز عوض میکرد تا نون زن و بچه اش رو دربیاره با این وضعیتم بش معترض میشدن که چرا نمیخنده!!! آخه با این ترافیک اعصاب میمونه برا آدم! طبق شواهد و قراینی هم که هست احتمال میرفته ماشینش آریا بوده چون سه تا دنده بیشتر نداشته!!!

توی اون دوران یادمه یه حسن دیگه هم بود! مایه عذاب...یه اعصابی از ما حسنا خورد میکرد این بشر...یه لکه ننگی بود تو مکتب حسن ایسم! از بد روزگار خدا زده بود تو سرش و کچل هم شده بود! بش میگفتن حسن کچل...ای بابا ولش کن اصلا دوست ندارم چیزی درموردش بگم بیخیال!

یه مدتی نسل حسنای تاریخ ساز متوقف شده بود! تا اینکه یه حسنی یهو بزرگ شد که اونم کچل بود و به نوبه ی خودش بچه خطرناکی هم محسوب میشد! اطرافیانش هم به طرق مختلف بهش گوشزد میکردن که... خطر داره حسن...! علمک گازه حسن...! این بشر یه پدر کشته گیه محیر العقولی با این سیستم های گرمایشی خونگی داشت...عجییییییب...!!!

آآآآآآآآره... خلاصه که حکایت حسن ها زیاده... باید هزارو یک شب بشینم براتون قصه ی حسن کرد شبستری تعریف کنم.

الان که رسیدیم به اینجایی که هستیم حسن ها از حاشیه آمدن تو متن...بزرگ شدن...کار درست شدن...رییس شدن...بعله ما اینجوریم...دستمون کلیده...شنیده شده بعضا توفمونم شفاست!!!

در کل  فقط خواستم بگم دقت کنین...حواستون به این جماعت حسن باشه...این مکتب حسن ایسم الکی نیست هااااااااااا....!!!

کجا می روی ای مسافر؟ درنگی!

یادمه 9 یا 10 ساله بودم که بابام ثبت نامم کرد باشگاه کاراته اوایل باشگاه هلال احمر می رفتم بعد از چند سال باشگاهمون رو تعطیل کردن و مجبور شدم برم باشگاه شهید خداکرم کاظمی که البته از خونه دورتر بود،خیابون معلم،خیابون شیرخورشید،فلکه فرمانداری و بالاخره باشگاه ،12سال هفته ای 3 روزمن این مسیر رو می رفتم تا از خونه به باشگاه و از باشگاه به خونه برسم(البته توی خدمت و دانشگاه وقتایی که میومدم خونه این مسیر رو طی می کردم) .  

توی این سال ها خیلی چیزها تغییر کرد،خیابونا آسفالت شد،ماشینا بیشتر شد،ساختمونا به آسمون نزدیکتر شدن و منم بزرگتر می شدم ،اما بعضی چیزها هم هیچ وقت تغییر نکردن،توی خیابون شیر خورشید یه مغازه کوچیک شاید 2در3بود وهست که مدرنیسم هیچ اثری روش نداشت،یه درِ زنگ زده ی کوهنه ی قدیمی،4تا قفسه ی داغون یه ویترین چوبی که همیشه در پناه خدا بود ،اجناس داخل مغازه هم دست بالا 50 هزار تومن می ارزیدن ،صاحاب مغازه یه پیرمرد بود که از همون 12 سال پیش پیرمرد بود ،همیشه کت مشکیه تنش یه کمی خاکی می زد یه کلاه شاپو سرش بود و یه عینک ته استکانی به چشمش وهمیشه سرش پایین و در حال خوندن یه کتاب بود،جالب اینه که مغازش همیشه باز بود و من بلااستثنا هر وقت از جلوی مغازه رد می شدم داخل مغازش رو نگاه می کردم و توی این سال ها هیچ وقت ندیدم مشتری داشته باشه. 

الان یک هفته ست که مغازه ی پیرمرد قرآن خون بسته ست.

چی شده یهووو؟؟؟

تا آمد دو روز نشده بود تیم ملی فوتبال کره جنوبی رو تو خونه خودش زد و رفت جام جهانی. چند وقت بعدش والیبال تو مسابقات جهانی ترکوند. بسکتبال قهرمان آسیا شد. کشتی آزاد قهرمان جهان شد. واترپلو برای اولین بار شد قهرمان آسیا. دیروزم که والیبال کره رو به راحتی زد و برا دومین بار شد اول آسیا. اینا همه تو 3ماه اتفاق افتاد. و این در حالیه که وزارت ورزش هنوز وزیر نداره همین جور که داره پیش میره اگه وزیرشم بیاد جام جهانی 2022 به جای قطر توی ایرانه... نمیدون والا چه خبر شده!!! حقیقتا داره چی به سرمون میاد خدا داند...


وقتی همه چیز خوب است میترسم ما به لنگیدن همیشه گیه یک جای داستان عادت کرده ایم...


1پ.ن:تولدت مبارک خودم...

2پ.ن: تولدت مبارک ریس...

کازابلانکا

تو دیگه داری می ری، این اختتام رؤیاست

این آخرین سکانسه فیلمِ کازابلانکاست

من همفری بوگارتم، مغرور و بی تبسم
تو اون زنی که می ره با مردِ نقش دوم

ادامه مطلب ...