هزیون نویسی

راستش من قصد نداشتم و ندارم که پا در کفش عزیزانی بکنم که  عمری صرف این زمینه کردند و موهای خویش در این راه سپید نموده اند . تنها بر آن شدم تا قدری در این عرصه عرض اندام نموده و فرسایش قلم خویش بر این کاغذ بی آلایش بیازمایم.


همین اول از هزیون نویسای عزیز عذر خواهی میکنم 


داشتم تو خیابون راه میرفتم که گلهای باغچه ی آموزش و پروروش  نظرم را به خود جلب کرد، بی اختیار از پیاده رو داخل حیاط آموزش و پرورش شدم و با چشم های خودم شروع به بر اندازی باغچه ی کوچک و زیبای آن جا کردم و نا خدا گاه تحسینی هم نثار روح باغبان این باغچه کوچک کردم.

کم کم نگاهم به جای این که معطوف باغچه باشد. این طرف و آن طرف را می پایید تا موقعیت مناسبی پیدا کند و به من اجازه دهد تا یک شاخه از آن گل های رز صورتی که بویشان را فدای زیبایی ظاهر ی کرده اند بچینم.

خوب که همه جا را پاییدیم و مطمئن شدم که باغبان و نگهبان و مسئولی زیر نظرم ندارد دست بردم تا دسبرد کوچکی به این باغچه ی گل بزنم . داشتم از بین شاخه ها شاخه ی ظریفی را انتخاب میکردم که لازم نباشد برای چیدن گل، زیاد با  آن کشتی بگیرم که  ناگاه تابلوی میان گل ها  مرا در جا خشک کرد.

 رویش نوشته بود "گل ها صفای باغچه اند و بر شاخه زیباترند" روی یک تابلوی آن طرف تر نوشته بود "چیدن یک گل، گرفتن یک همزبان از یک پروانه است" خلاصه با این همه احساس که  باغبان محترم به خرج داده بود  از خودم خجالت کشیدم و برای این که ضایع نشده باشم هم یک دستی روی گل ها کشیدم و یک بوی عمیق هم کشیدم و به بهی گفتم و زدم بیرون.

تازه به خانه رسیده بودم که اس ام اس آمد "فلانی رخت از جهان برکشید". دلم گرفت ، میخواستم گریه کنم . گرچه نمیتوانم.

نگاهی به عکس"عزیزم" که روی دیوار به من لبخند میزد انداختم. بالای سرش نوشته بود.

هر گل به چمن بیشتر می دهد صفا // گلچین روزگار امانش نمی دهد 

در حالی که چشم ها و دلم پر از غم بود، زیر عکس عزیزم نوشتم 


قابل توجه گلچین روزگار

گل ها بر شاخه زیباترند 

پروانه ها را بی همزبان نکن 

ناصر خان دوست داریم.

                                                                      

سلام دوستان 

همه ی مردم ایران امروز خبر بدی شنیدن که فوت ناصر حجازی بود. 

نمیدونم چطوری این اسطوره ی فوتبالمون رو توصیف کنم اما فقط می تونم 

 بگم ناصر خان یک دونه بود که به جرات می تونم بگم که واقعا دلش واسه فوتبال این مملکت سوخته بود. ناصر خان همیشه زنده وجاویدان تو قلب های ماست.

 زمانی که بچه بودم هم با ایشون عکس انداختم هم امضا گرفتم که عکساشو واستون گذاشتم.  

روحش شاد.

 

            

                                                                                                     

حالم گرفته

هیچ وقت نفهمیدم چرا اینقدر ازش خوشم میاد.. شاید به خاطر صراحت کلامش بود..با کسی تعارف نداشت و حرفشو میزد..خیلی خوشتیپ بود چقدر کاریزما داشت ..همیشه تو خونه میگفتم اگه این فوتبالیست نمیشد حتما بازیگر می شد...  

مردی که کرنش را بلد نبود. مردی که هرگز سرخم نکرد و خم نشد....نه برابر هیچ‌کس و نه هیچ چیز حتی برابر مرگ.

مردی که ستاره شد، ستاره ماند و ستاره رفت.


تا اینکه امروز خبر درگذشتشا شنیدم...واقعا شوکه شدم..هنوزم هستم... وقتی به پوسترش که گوشه اتاقمه نگاه میکنم میرم تو فکر...آخه چرا؟ این که سنی نداشت.... هیییییییییییییی. بیخیال.


 حجازی مردی که آبی زیست و سبز رفت


 خدایش بیامرزد.

قطره دریاست اگر با دریاست //دیده دریایی و دریا دل ماست

قشنگه حتما بخونید 


قطره ، دلش دریا می خواست.خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.

هر بار خدا می گفت:از قطره تا دریا راهی ست طولانی . راهی از رنج و عشق و صبوری . هر قطره را لیاقت دریا نیست.

قطره عبور کرد و گذشت.قطره پشت سر گذاشت.قطره ایستاد و منجمد شد . قطره روان شد و راه افتاد . قطره از دست داد و به آسمان رفت و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.

تا روزی که خدا گفت:امروز روز توست . روز دریا شدن.

خدا قطره را به دریا رساند.قطره طعم دریا را چشید . طعم دریا شدن را . اما ...

روزی قطره به خدا گفت:از دریا بزرگتر ، آری از دریا بزرگتر هم هست؟

خدا گفت:هست.

قطره گفت:پس من آن را می خواهم . بزرگترین را . بی نهایت را.

خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت :اینجا بی نهایت است.

آدم عاشق بود . دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را توی آن بریزد . اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت . آدم همه عشقش را توی یک قطره ریخت . قطره از قلب عاشق عبور کرد و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید ،

خدا گفت:حالا تو بی نهایتی ، زیرا که عکس من در اشک عاشق است.

فرو بره این زندگی

1- من در یک آزمون استخدامی خفن شرکت می کنم....خوشحال هستم!


2- سه ماه بعد جواب میدهند که رد شده ام...ناراحت هستم!


3- سه روز بعد از یک جای خفن دیگر زنگ می زنند...خوشحال هستم!


4- روز بعد میفهمم که مدرک تحصیلی ام  را باید ببرم اما ندارم...ناراحت هستم!


5- چند ساعت بعدموفق میشوم از مسؤل ثبت نام مصاحبه چند روزی برای ارایه مدرک تحصیلی وقت بگیرم ...خوشحال هستم!


6- مسؤل آموزش میگوید انجام کارهای فارق التحصیلی حداقل 3 هفته طول میکشد... ناراحت هستم!


" برگی از خاطرات یک آدم اسکل ! "

گزار ش خدمت

سلام به بچه های گل جهادی٫حالتون چطوره!؟ 

میبینم که فعالیت تو وبلاگ بیشترشده جای خوشحالیه شما فعالیت کنید ماهم به جاتون خدمت میکنیم! 

راستی خبر دارید که دست قسمت اومد مارو انداخت تو دلیجان شهر ایزوگام٫شهرمملو از افغانی که خودشونو بومی اینجا میدونن٫شهری با حدود ۴۰هزار نفر جمعیت که همشو تو نیم ساعت پیاده میشه گشت خوراک مهدی صورتی!خلاصه شهری بدون هیچ چیز قابل وصفی که ادم توش اعصابش خرد میشه! 

کار ماهم تو یگان امداد شده پست قراولی هر چند وقت یبارم میریم موتورا  ملت رو میگیریم اتفاقا امروز ده تاموتور گرفتیم که اخرشم به دعواکشیدرفتیم کلانتری! 

بعدازظهرها هم میریم  دخترای بدحجاب روارشادمیکنم بلکه خوب شن الحمدلله همشونم حرف گوش میدن خلاصه اینم براخودش عالمی داره و همچنان الافیم!

خدمت

سلام بچه ها! 

چه خبر همگی خوب هستین؟دلم گرفته انگار وبلاگمون دیگه اون طراوت قبلشو نداره که به دقیقه بچه ها پست میذاشتن.هر چند کم شدنش باید طبیعی باشه ولی نه تا این حد!یا همه به این زودی گرفتار زندگی شدیم یا مثل خودم تا یه حدی کم لطفی! 

بگذریم میگم زندگی چقد زود میگذره انگار دیروز بود قبول شدیم کارشناسی الان ۴۵روز از خدمتم توپادگان مالک اشتر اراک هم گذشته،از خدمت براتون بگم که همه چیزش حال میده(البته برا من که اینطوری بود!)جز الافیش که اونم خواهی نخواهی میگذره.راستش خدمت اونجوری هم که تعریف میکردن سختی نداره البته به شرطی که مامانی بار نیومده باشی!اتفاقا گاهی از اینکه از هیاهوی این زندگی و زنگ خوردن و اس ام اس دادن موبایل و اینترنت و هزار تا چیزای جور واجور دوری خیلی ارامش بخشه.از اینکه یه وقتای برعکس همیشه وقت زیاد میاری و نمیدونی باید چیکار کنی از اینکه دغدغه رقابت جلو زدن از بقیه وپیشرفت رو مجبوری که نداشته باشی حال میده!انگار یه جورایی به خودت بر میگردی فکر میکنی یه استراحت بین نیمه بهت دادن تا دوباره از نو شروع کنی و مجبوری استراحت کنی!البته یه چیزایی هم برا یادگیری داره از جمله اینکه یاد میگیری منضبط باشی سحر خیز باشی قدر شناس باشی و از همه مهمتر یه وقتایی ارزش واقعی یک دقیقت رو هم بدونی.درسته همه چیزو نمیشه گفت خیلی چیزائی باید تجربه کرد! 

به هر حال اینم جزئی از این زندگیست. 

دوستای گل من سال نوتون مبارک انشالله سال خوبی داشته باشید هر جا هستین از زندگیتون لذت ببرین. 

سعی کنید وبلاگم سر بزنید نذارید همو گم کنیم. 

 

 

 

 

 

 

لحظه را دریاب قبل از آنکه آخرین بار فرا رسد

پنج روزه قراره برم دوستم و ببینم...


پانزده روزه که قراره با بروبچ برنامه بزاریم بریم کوهنوردی...


سه هفته اس که می خوام برم دندونپزشکی...


دو ماهه مادرم میگه بیا شبا بریم پیاده روی...


از همه مهمتر...


دو ساعته که می خوام برم دستشویی...!!!


دیگه خبری ازتون نیست.  معلومه حسابی مشغول تکوندن خونه هستین!

خدمت

سلام بچه ها بالاخره روزی که منتظرش بودید رسید چرخ روزگار چرخیدوچرخید دوران دانشجویی و مهندسی وکلاس دارم وپروژه برداشتم وقت نمیکنم وامروز باید ارائه بدم و خلاصه اینجور حرفا که همتون الحمدلله استادیت تموم شد الان وقتش رسیده دنبال رو همه اونایی که رفتن مرد بشن ماهم بریم مرد بشیم وبه قول یه خدمت رفته ای مطیع بودن رو تمرین کنیم!فقط موندم اگه به جا7صبح میگفتن 8یا9صبح اونجا باشید چی میشد فکر نکردن ادم از شهرهای اطراف مرکز استان کی راه بیفته 7اونجا باشه البته میدونم خیلی چیزا دیگه خواهد بود که به مزاجمون خوش نیاد!خوب جونم براتون بگه امروز بعد ازسالها دوباره رفتیم کچل کردیم عکسشم که براتون گذاشتم نگاه کنید بخندید روحیه عمومی جامعه بالا بره!یه حس خاصی بود موهامو زدم یاد دوران راهنمایی وابتداییم افتادم که به اجبار مدرسه کچل میکردیم احساس میکنم بچه تر شدم!حس خاصی دارم به خدمت نمیدونم بعدا حسم چطور خواهد بود یه جور سورپرایز شده برام آخه کد ازاد خوردم معلوم نیست کجا بیفتیم در کل اموزشی برام مهم نیست کجاباشه بیشتر از همه فکر اینکه باید 17ماه از عمرمو الکی تلف کنم آزارم میده!به قول بچه هاای بابا حالا مگه این 22سال چیکار کردیم اینم روش در ضمن مگه ما چندسال دیگه زنده ایم دوسال اینور دوسال اونور چشم بهم بزنی پیر شدی.دلم برا همه بچه ها تو اصفهان تنگ شده مخصوصا الان که اومدم بروجرد واقعا چقدر زود گذشت.میدونم چشم بهم بزنم خدمتم تموم میشه زندگی همین مسیره دیگه با قشنگی یا و زشتیاش.توکل بر خدا!


فقط خواستم بگم کی بشه جشن پیروزی دهه فجر تموم بشه یا موکول بشه به یه ایام دیکه یا حداقل بکنن دوتا 15 روز تو طول سال ملت خسته شدن یک ماه پشت سر هم فیلمای مزخرف و برنامه ها تکرار ی و دروغ و چاپلوسی یه عده رو دیدن مگه ما چه گناهی کردیم اخه خدا!!!!!!!

قبلا خوب بود ده روز بود الان از یک ماه هم تجاوز کرده کاش برا کارا دیگشونم اینقد وقت میذاشتن!

چه روزگاری بود

یادش بخیر.... 

نزدیک ۲۰سال پیش‌!!! وقتی دهه فجر میشد روز شماری میکردیم که ۲۲بهمن برسه و بریم میدون شاه عباس(یا همون میدون نقش جهان)فقط به عشق هلی کوپتری که تا ارتفاع شاید۶۰ـ۷۰متریمیومد پایین و  شاخه گل وشکلات واعلامیه...میریخت روی سر مردم که جمع کردن این اعلامیه هاقاپیدن از روی دست همدیگه و ریختن روی سرو گردن دیگران برای ما حکم جمع کردن تراول چک را داشت

بازم نفهمیدم

بازم نفهمیدم

تاحالا ضرب المثل *جو فروش وگندم نما* راشنیدید؟ یا این یکی:  *خداوند برف را اندازه بام هرکی میده*؟؟!! کاری نداریم....ربطی هم نداشت! 

یا میگن طرف ،،چه جوری بگم!!(اصلا بی خیال~)   

داستان یه گوشی که حتما میخواد یه حقیقتی رو بدونه ولی نمیدونه کدوم زبان رو باور کنه و میگه بازم نفهمیدم..

(حالم گرفتس نمیدونم چی بنویسم/واسه چی؟واسه اینکه 2ساله در نظر دارم  واسه سربازی ،سرباز معلم بگیرم(و به ذوق سربازی اصلا دفترچه ارشد پست نکردم) شرایطشم راحته،فقط شرطش اینه که تا نهایتا 15بهمن فارغ التحصیل باشی./ 

ا مروز رفتم  دانشـــــــگاه..گفتند اساتید باید نمرات را اعلام کنند و ظاهرا تااخر ماه بعیده. 

و اما   

از جناب سرکار خانم  قسوریان پرسیدم تکلیف این درس متون (واسه فارق التحصیلا/چه حالا چه ترم قبل)چی میشه؟فرمودند:ما خودمونم هنوز نمیدونیم یعنی میدونیما  تصمیم نگرفتیم.درادامه فرمودند: البته قرار بود که معدل کل را واسه این درس رد کنیم که با اعتراض چندی از دانشجویان مواجه شدیم که معدلشون گیر چند صدمه و میخواند درس را اخذ کنند و22بگیرند؛اونه که ببخشید اینه که  تصمیم نگرفتیم چه کنیم.گفتم خب من نفهمیدم تکلیف مــــــــــا چیه؟ بابا نه شیر شتر نه دیدار عرب<شما میخواید ما نمیخواییم> گفتند از جناب محمدی بپرس. 

غریب به 1دقیقه که همان قریـب به یک ساعت و نیم میشه منتظر جناب بودیم که تشریف اوردند.من پرسیدم؟او جواب داد :شما الان فقط 2 راه دارید. یا همین الان یک نامه به شمامیدیم و استاد مربوطه را انتخاب میکنید و تکدرس امتحان میدید.و راه دوم معدلتون را بجای نمره درس رد میکنیم.فرمودم إاا ببخشید گفتم رد کنید گفتند مراجعه کن به سرکار خانم حسنی؛<خودمو شبیه یک توپی تصور کردم که الان به صورت پاس توی عمـــــق ارسال شدم!!>به هر حال کلاهمونا قاضی کردیمو محضر ایشان شرفیاب شدیم فرمودن شما الان فقط (فقققط,طوری گفت که قافش خورد تو پیشونیم)یک راه داری  اونم اینکه تکدرسینا و امتحانینا الا الپاسینا.  هرچی گفتیم مورد ما اضطراریه،.. بابا کیشمیشم سک داره...سوپسیتی تخفیفی....خیــــر. 

 چیکار باید بکنیم را بازم نفهمیدیم. 

بابا ما به دعای کسی نیومدیم که به نفرین کسی بریم.   

نمیدونیم میخوان کلاه سرمون بذارن یا ما کلاه سرشون نذاریم که کلاهمون توهم نره به هر حال باید کلاهمونا سفت بگیریم باد نبره  انشالله مدرکو بگیریمو از شادی کلاهمونا به هوا بندازیم و اگه کلاهمون هم اونجا بیوفته برنگردیم برش داریم که در غیر اینصورت کلاهمون پس معرکس. 

کلاه سرتون نمیذارما،باور کنین. اینبار فهمیدم چی شد. 

امید!!!!!!!!!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

همین حالا قسم بخور که موفق میشی. . . 

 

 

 

 

 

 

 

 

اربعین

شکسته بال ترینم،کبود آمده ام
من از محله ی قوم یحود آمده ام
ازآن دیارکه من را به هم نشان دادن
به دست های یتیمت دوتکه نان دادن
ازآن دیارکه بوی طعام می پیچید
ازآن دیار که طفلت گرسنه می خوابید
ازآن دیار که چشمان خیره سردارند
به دختران اسیر آمده نظر دارند
ازآن سفر که اگرکودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند
به کودکی که یتیم است خنده سردادند
به او به جای عروسک سرپدردادند
به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام 

 

شاعر:حسین بوسر

نان و دندان


توان نان خورد اگر دندان نباشد 

مصیبت آن بود که نان نباشد 


«سعدی»