ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
راستش من قصد نداشتم و ندارم که پا در کفش عزیزانی بکنم که عمری صرف این زمینه کردند و موهای خویش در این راه سپید نموده اند . تنها بر آن شدم تا قدری در این عرصه عرض اندام نموده و فرسایش قلم خویش بر این کاغذ بی آلایش بیازمایم.
همین اول از هزیون نویسای عزیز عذر خواهی میکنم
داشتم تو خیابون راه میرفتم که گلهای باغچه ی آموزش و پروروش نظرم را به خود جلب کرد، بی اختیار از پیاده رو داخل حیاط آموزش و پرورش شدم و با چشم های خودم شروع به بر اندازی باغچه ی کوچک و زیبای آن جا کردم و نا خدا گاه تحسینی هم نثار روح باغبان این باغچه کوچک کردم.
کم کم نگاهم به جای این که معطوف باغچه باشد. این طرف و آن طرف را می پایید تا موقعیت مناسبی پیدا کند و به من اجازه دهد تا یک شاخه از آن گل های رز صورتی که بویشان را فدای زیبایی ظاهر ی کرده اند بچینم.
خوب که همه جا را پاییدیم و مطمئن شدم که باغبان و نگهبان و مسئولی زیر نظرم ندارد دست بردم تا دسبرد کوچکی به این باغچه ی گل بزنم . داشتم از بین شاخه ها شاخه ی ظریفی را انتخاب میکردم که لازم نباشد برای چیدن گل، زیاد با آن کشتی بگیرم که ناگاه تابلوی میان گل ها مرا در جا خشک کرد.
رویش نوشته بود "گل ها صفای باغچه اند و بر شاخه زیباترند" روی یک تابلوی آن طرف تر نوشته بود "چیدن یک گل، گرفتن یک همزبان از یک پروانه است" خلاصه با این همه احساس که باغبان محترم به خرج داده بود از خودم خجالت کشیدم و برای این که ضایع نشده باشم هم یک دستی روی گل ها کشیدم و یک بوی عمیق هم کشیدم و به بهی گفتم و زدم بیرون.
تازه به خانه رسیده بودم که اس ام اس آمد "فلانی رخت از جهان برکشید". دلم گرفت ، میخواستم گریه کنم . گرچه نمیتوانم.
نگاهی به عکس"عزیزم" که روی دیوار به من لبخند میزد انداختم. بالای سرش نوشته بود.
هر گل به چمن بیشتر می دهد صفا // گلچین روزگار امانش نمی دهد
در حالی که چشم ها و دلم پر از غم بود، زیر عکس عزیزم نوشتم
قابل توجه گلچین روزگار
گل ها بر شاخه زیباترند
پروانه ها را بی همزبان نکن
اون نثر ادبیت منا کشته... آخه هزیون نوشتن که کش و قوص ادبی نمیخواد!!
ما که گفتیم بی تجربه ایم
شما به بزرگی خودت ببخش
کی؟
کی؟key
کجا؟
مجید جا خیلی خودتو ناراحت نکن
من میشناسمش ولی خب شما نه
دمت کرم باشه همیشه.
چاکر همه ی دوستان هستیم که گرمای رفاقتشون زمستون و تابستون نمیشناسه
سلام
هزیون جذابی بود
تشکر
ولی من فکر نمی کنم این یه هزیون باشه.
به نظر من این یک اثر ارزشمند ادبی بود که واقعا هر کسی با خوندنش تحت تاثیر قرار می گیره.
قابل توجه حسن جان مجیدی که داره رغیب پیدا می کنه.
آفرین.آفرین.آفرین.
منم دیدم یجا نوشته بود:گل میرود زدستم صاحبدلان خدارا/دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا!
انگار یجا دیگه شبیه اینو شنیده بودم ها!سعدی حافظ نمیدونم!!
ممنون از لطف همگی شما
خیلی ممنون که وقت میزارید