شب ششم

تا حالا دقت کردین وقتی می خوایم ساعت کوک کنیم هیچ وقت سراغ عددهای غیر رند نمی ریم ؟!
یه چند روزی هست که تصمیم گرفتم واسه ساعت های غیر رند هم ارزش قائل بشم. صبح ها دیگه سراغ هفت و ربع نمی رم و بجاش ساعتو روی 7:13 ، 7:17 دقیقه کوک می کنم.

 دلم براشون میسوزه؛ احساس می کنم این جور ساعت ها خیلی مفلوک اند. انگار توی دنیای ساعت ها هم کسی آدم حسابشون نمی کنه ؛ انگار قرار نیست هیچ وقت پیشرفت کنن و به جایی برسن ؛ انگار هیچ روزی نمیرسه که به آرزوهاشون برسن ، که سرشونو بالا بگیرن و بگن تو زندگیشون برای خودشون کسی شدن ؛ انگار تا آخر عمرشون همین جوری می مونن ؛ یه ساعت معمولی که همه بی اعتنا از کنارش عبور می کنن !


حکایت این ساعت ها ، حکایت آدم های دنیای ماست. همونایی که آرزوی پرواز و به اوج رسیدن توی سرشون وول می خوره اما آخرش میشن یه آدم معمولی.

هیییییییییی!

شب پنجم

حال میکنین شبی یه پست مزخرف که سر و ته نداره میزام؟!


گاهی از نوشته های خودم خندم میگیره ...جدی میگم. امروز داشتم پست های قدیمی خودما میخوندم. یه سریش واقعا مسخره بود! 

از نظر من آدما 2 دسته هستن. دسته اول قابلیت چرند گویی دارن و دسته دوم قابلیت ثبت کردن چرند دارن که  میتونن چرت و پرتاشونا از زبان به روی کاغذ بیارن. (واقعا قابلیت ویژه ایه) و به تازه گی تحقیقات نشان داده که از هر 70 ملیون نفر یه نفر جزء دسته ی دوم میشه! راستی گفتم تحقیقات ، یاد اخبار شبانگاهی خودمون افتادم..

دقت کردین اگه خبرهای سیاسی رو  از بخش خبر شبانگاهی بگیرن ، مابقی رو یا "دانشمندان معتقدند" یا  "تحقیقات نشان داده اند"  پرمیکنه؟!  آمار و ارقامم که قربونش برم در اخبار ایران، برای مردمی که آن را می شنوند و واقعیت را می بینند، حکم همین اینترنت ADSL را داره. هزینه ی ADSL را می پردازیم ولی احساس می کنیم سرعتمان با آنموقع که Dial-up داشتیم هیچ فرقی نکرده. فقط دلمان خوش است که اینترنت پر سرعت داریم!


شب چهارم

بگیـر چپ بگیـــر چپ، بیشتر بگیری رد میکنیش..  بگیر ــبگیـ  بگـــ...


پوووووف

خـــــاک تو سرت با اون فرمون گرفتنت ، کـِـشتی به این گـُـندگی رو به ... دادیش !

با اینکه بار چندمه این فیلم رو میبینمش، بازم  وقتی به این قسمتی که تایتانیک به کوه یخ نزدیک شده رسیدم، امیدوار بودم ردش کنه!
هنوز نسبت به یه سری از واقعیت های تحمیل شده و تغییر ناپذیر زندگیمم همچنان امیدواری دارم!
اما دیگه باید قبول کنم این کشتی که من سوارشم از این کوهی که پیش رومه نمیگذره و کاراکتری که من باشم به ... خواهد رفت!   


منبع: وبلاگ هزیون    www.ramin-hazion.blogfa

 

اِه.......یادم رفت....باید سلام میکردم! سلام ! سلام به بچه های وبلاگ گروهی. این قسمت گروهی شو از قصد هایلایت کردم چون فحش بدتر از این بلد نبودم بدم! 

خواهشا دوستانی که نمیخوان مطلب بزارن هر چند وقت یه بار یه پست خالی چه میدونم یه نظر خالی یه شکلکی خلاصه یه چیزی که زیاد تلفات انرژی نداشته باشه بزارن تا اقلا بفهمم زندن...! خداوکیلی کم کم دارم نگران میشم...!



شب سوم

س ل ا م

شب سوم... شب سومی که من دارم فسفر میسوزونمو مطلب میزارمو کسی گوشش بدهکار نیست. اصلا چه بهتر ! مگه من مرده ی نظر ات شمام... ! همینم مونده که بعد یه عمری دلگرمیم نظرات شماها باشه . اصلا یادم نبود..این وبلاگ مال من شده..و دیگه هیچ موجود زنده ای جز من توش پرسه نمیزنه. همین بهتر که کسی نیست که اینا رو بخونه وگرنه تاحالا به عقلم شک میکردن و میگفتن این همون رامینه!!

طی قولی که یکی از سران وبلاگ به من داده قرار شده اگه شبی یه پست تو وبلاگ بذارم در پایان ماه بنده صاحب 30 تومن بشم. یعنی به عبارتی شبی 1000 تومن کار کردیم!

پیش پرداختمم همون اول نقد گرفتم. حالا میخواد کسی از این دری وریا خوشش بیاد میخوادم بدش بیاد! یه هووووووو یاد این شعر افتادم که میگه: 


"رهرو آن نیست که اولش که یه وبلاگ میزنن تخته گاز بره و شبی 180تا پست بزاره....رهرو آن است که الان که همه خوردن به پی سی بیاد یه چرندی تو وبلاگ بزاره!"


آره خلاصه امشبم گذشت و من عین روز قبل هیچ کار مفیدی در راستای رسیدن به آرمان های  انقلاب انجام ندادم  و فقط شب که داشتم میومدم نمیدونم چرا هر جا میرفتیم این موتوریا قصد زیر کردن منا داشتن. خداوکیلی شمایی که ایران را تحریم می کنید، اگر قصد و نیتتان بشر دوستانه است و دغدغه ی حقوق بشر دارید، به جای هواپیما و قطعات آن، موتورسیکلت و قطعات آن را تحریم کنید. هم ملت بیچاره زارت و زارت سقوط نمی کنند، هم به پیر به پیغمبر تاثیرش بیشتر است.


 کابوسمان شده یک دسته موتور که دنبالمان می کنند!

شب دوم (من کماکان اون آدم قبلی نیستم)

سلامی به وسعت کرانه های احساس!(خداییش این جمله هیچ معنایی نداره)


خوب یه بنده خدایی شاکی شد که چرا دفعه قبل سلام نکردی که منم دلیل خودما داشتم. اصلا مگه هنوز کسی به این کلبه خرابه سر میزنه؟

اینم که میبینین قرار شده هر شب من یه پستی بزارم مفتکی نیست. به قول اصفونیا:نه دادا این خبرا نیست...پولشا حساب میکونیم!

دیدیم  این وبلاگ که افتاده یه گوشه داره خاک میخوره بزار ما شبی یه چرندی توش واسه دست گرمی بزاریم و یه دستی به سر و روش بکشیمو گرد و خاکشو پاک کنیم. 

آخه یه 6..7 ماه پیش از سر بیکاری تو اینترنت یه وبلاگ درست کردیم و هر چی تو ذهن بیمارمون بودا چپوندیم توش. تا اینکه امروز بعد از گذشت 7 ماه شدیم جزو بهترین وبلاگ نویس های بلاگفا و من از این افتخار فاخر بی نهایت مفتخرم!. جایزشم 150 تومن شارژ ایرانسل و یه بسته 50تایی پیامک رایگان بود...(آخه من چی بگم با این جایزشون.!! گل بگیرن در... که آدم رقبت نمیکنه کار فرهنگی کنه).

امروزم خیر سرش جمعه بود. عین سگ گرفتیم خوابیدیم و هیچ کار مفیدی در راستای تحقق آرمان های انقلاب انجام ندادیم. .. اما  ای بدک نبود.. حداقل خواب خوب دیدیم.


بازم خداحافظی نمیکنم.


شب اول (من دیگه اون آدم قبلی نیستم)

سلام نمیکنم.

چون کسی نیست که اینا بخونه. اصلا اینا برا خودم مینویسم.برا دل خودم. این پست برا اینه که تو آرشیو وبلاگ از اردیبهشت 90 هم یه مطلب باشه.

کی به کیه...اصلا دلم میخواد هر شب بیام اینجا یه سری دری وری بنویسم و برم. کسی که نیست؟!دوست دارم ..میفهمی؟دوووووووووووووست دارم ... کسی مشکلی داره؟


درود بر شما..اصلا جمع کنین این مسخره بازیارا! وبلاگ گروهی بچه های الکترونیک...!! وای مامانم اینا..

این وبلاگ مال من شده...اینم سندش. دیدین.!

کسی دیگه حق نداره بیاد توش مطلب بزاره (بجز یکی! که بعد میفهمین)


بقیش باشه برا فردا.


خداحافظی هم نمیکنم!

خیلیم شاکیم...برو اونور.....برووووووووووووووو.

دست بهم نزن!

هزیون 2

سلام

دوباره طبع اراجیف گویی من گل کرد و نصفه شب شروع کردم به نوشتن.

هزیون2  آخرین ورژن از تراوشات ذهنی من بیمار (..!)

همین اول یه خواهشی دارم از تمام دوستانی که رانندگی میکنن. ترو به خدا مواظب این موجودات گوگولی تو سطح شهر باشین.

امروز یه راننده تاکسی نفهم یه گربه را زیر گرفت و من با خودم گفتم ای کاش جدی جدی گربه هفت تا جون داشت و میتونست پاشه بره سراغ آشغال های توی سطل. اما بی نوا یه جون بیشتر نداره و بعد از له شدن وسط اتوبان ترجیح میده همونجا زیر آفتاب سرد زمستون منتظر چرخ بعدی بشه.

دلیلی که باعث شد من امشب یه مطلبی بنویسم برادرم پدرام بود. کلاس پنجم دبستان هستش و با من تومنی  5000 دلار فرق داره.بچه آخر شب ازم در مورد مقطع راهنمایی پرسید و منم عین یه موجود کثیف شروع کردم به تعریف از خودم و اینجور چیزا: بعله...درس بخون...درس خوبه...ببین من چقدر خوبم...چون درس خوندم....تو هم  اگه درس بخونی شاید مثل من بشی.!

اما سوالش باعث شد من یاد اون دوران بیوفتم (سال 42)! اون وقت ها اصل خندمون دهه فجر بود که باید برا مسابقات کلاسی فوتبال تیم میدادیم با اسمهای عجیب وغریب. مثلا یه سال فینال بین تیم شیاطین سرخ بود و تیم شهید فهمیده. حالا فکر کنین.. در و دیوار مدرسه پر میشد از اعلامیه این دوتا تیم.

یا این یکی که اصلا روم نمیشه بگم ...موقع نماز که میشد چون نماز اجبار بود میرفتیم تو دستشویی ها قایم میشدیم والبته گاهی هم لو میرفتیم وعواقبش دیگه...

همانا ما اسکل بودیم و ملت را اسکل گیر آورده بودیم

تو اون سنین تصوری که من از آینده خودم داشتم مهندسی الکترونیک نبود. یادش بخیر تو دبستان یه معلم نقاشی داشتیم به اسم خانم شکرانی. خیلی رومن کار کرد که ازم یه نقاش بسازه و منم عزم خودمو جزم کردم که نقاش بشم. تا اینکه رفتم راهنمایی اونجا گهگاهی انشاء مون خوب از کار در میومد و تصمیم گرفتم نویسنده بشم. شعارم شده بود"  مینویسم تا تن کاغذ من جان دارد"

سوم راهنمایی که رفتم  زده بودم تو کار ویوالدی و موتزارت و از این جور کوفت و زهرمارا!

یه زمانی از بس چهار فصل ویوالدی را گوش دادم ضبط خونه ترکید(!) و بزرگترین افتخارم این بود که کاپریس ششم پاگانینی را تونستم دستو پا شکسته  برا سلو تنظیم کنم با کلی سوتی و به یه بنده خدایی که اون موقع  یه ذره  موسیقی میفهمید نشونش دادمو گفت ماست نخوری یه چیزی میشی... اما من ماستا خوردم و یه روزچشمامو باز کردم دیدم تو هنرستان دارم الکترونیک میخونم.بعدم کاردانی و بعدشم کارشناسی و زندگی مون شد قوانین kvl و kcl و بردبورد و زبان c و پروگرامر و از این جور چیزا...اما انگار خوب شد...مهندس بودن باحال تره!

حالا یه سوال(؟)

برام جالبه بدونم کدومتون این جایی که الان توش ایستادین دورنمای 10 یا 15 سال پیشتونه . اصلا اون موقع به چی فکر میکردین یا الان دورنماتون برا 10 سال دیگه چیه؟

دیگه بیشتر از این سرتونا درد نمیارم.


خوش باشین                                           مراقب گربه ها هم باشین.

                                                                                       

راستی من گربه تیرماهم!

عکسهای جالبی توشه!!

بازم سلام 

 

یه نگاهی به این لینکها بندازید واسه شاد شدن ٬تعجب کردن و چیز یادگرفتن ای بدک نیستن 

 

ادامه مطلب ...

فرعون و شیطان

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.

حضور و غیاب

سلام علیکم.

چطورید؟

دلم خیلی براتون تنگ شده، امسال اولین سالی بود که مهر اومد و من همین جوری عاطل و باطل موندم.

بعضی از دوستان اومدند تو سایت عضو شدند ولی دیگه هیچ خبری ازشون نیست، انگار متوالی شدند.

منکه خیلی دوست دارم ببینم در حال حاضر چند تا از دوستان (بر و بچ) هنوز میان به سایت سر میزنند، اگه شما هم دوست دارین بدونین، این کار و بکنین.

هر کس که این پست رو خوند یه نظر بده و توش اسم و فامیلش رو ذکر کنه.

اگه دوست داشتین یه شعر یا یه جمله ی تر و تمیز هم بهش اضافه کنید.

راستی، بعضی ها هم که مثلا قهر کردند و حالا مثل اینکه چراغ خاموش میان و میرن هم اگه حاضری بزنن خوشحال میشیم.

قربونتون برم.

امیدوارم بتونم هر چه زودتر ببینمتون.

ایران!!!!!!!!! و اما لبنان!!!!!!!!!!

این تاپیک ماله سایت هجان دانلوده، وقتی دیدمش سه فاز پروندم.

حیف شد خانم وطن نژاد نیست، وگرنه یخورده از نظام طرف داری میکرد.


ادامه مطلب ...

!

با توجه به استقبال بی نظیر دوستان تصمیم بر این شد که این جمعه هیج جا نریم و از در خانه ماندن نهایت لذت راببریم! با تشکر از  همگی!