پروردگارا
آرامشی عطا بفرما تا بپذیرم آنچه را نمیتوانم تغییر دهم
و شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم
و دانشی که تفاوت این دو را بدانم


و دانشی که تفاوت این دو را بدانم

گردش گردون بر وفق مراد ما نیست

نه وامیسته ، نه اونجوری که ما میخوایم میگرده

مار

داشتم فکر میکردم شبیه چه حیوونی هستم

دیدم لامصب بدجوری دارم میرسم به این حیوونه خوش خط و خار

بدون غرض و مرض شخصی جوابم به هر حرفی شده یه نیش

نشستم خودمو روانکاوی کردم دیدم این خصیصه از اول باهام بوده ولی چند سالیه داره کم کم به زیادت میرسه

دیروز سواره اتوبوس شدم یهویی کار پیش اومد چند متر جلوتر باید پیاده میشدم، به یارو گفتم خواهشن درو بزن پیاده شم، لج کرد گفت شما که این کارو بکنی از بقیه چه انتظاری میشه داشت، زبانه رفت بگه، شما هیچ غمت نباشه که هیچکی هیچ انتظاری از شما یکی نداره

مشکل اینجاست که خودم فکر میکنم دارم تیکه میندازم، ولی اونیکه میخوره گوشه کنایه برداشت میکنه

قبلنا یه آدم مریضی مثل خودم بود که کل صحبتمون با هم کل کل بود ولی هر دومون لذت میبردیم، نمیدونم چرا واسه بقیه صادق نیست

خلاصش دیگه خودمم زده شدم از این اخلاق، فکر میکردم حقی از کسی به گردنم نیست، ولی الان میبینم

میدونم زیاده خواهیه، ولی اگه تو این شبها خواستین کسیو ببخشین، یادتون به من هم باشه

خیلی این دعا رو دوست دارم

پروردگارا
آرامشی عطا بفرما تا بپذیرم آنچه را نمیتوانم تغییر دهم
و شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم
و دانشی که تفاوت این دو را بدانم


دوره زمونه ای شده

صدا زنگ میاد

بچه رو میفرستی درو وا کنه

میاد میگه کسی نبود

دوباره صدا زنگ میاد

با توپه پر میری دره خونه که بخابونی زیره گوشش

درو وا میکنی و اما چی میبینی

یه پسره 4 ساله که هر چی مترش میکنی میبینی دستش عمرا به زنگ برسه

میری پیشش میگه من بودم زنگ میزدما


تو خیابون دارم راه میرم

یه پیرمرده جلوتر با یه بچه به کولش داره میره

پیرمرد صورتش به طرفه جلوشه و غافل از پشت سر و بچه صورتش به طرف پشت

از پشت که نزدیک میشی دو تا لپ گنده میبینی که گل انداخته

نزدیک تر که میشی سیاهی چشم ها و چهار تا زلف کج و موج نمایان میشه

یکم جلوتر دو تا لب کوچولو میبینی که از شدت بهت باز شده

وقتی بهش میرسی چند تا دیوونه مثل خودت میبینی که دارن شکلک در میارن که بچه بخنده


تو شرکت یه سیستم شوتینگ داریم که پرونده ها رو از طبقه سه میندازیم واسه همکارا تو خیابون

پروندرو از اون بالا شوت کرد

باد یوهو قرش گرفت

پروندرو انداخت تو یه تراس تو طبقه 2

رفته پرونده رو از یارو گرفته اومده

بش میگم بت نگفت باره آخرت باشه، سری بعد پروندتون رو پاره میکنم


صبح گوشیه داره پایین و بالا میپره برش داشتم و خفش کردم

میبینم ماشین تو خونه نیست ولی بابام هست

در نهایت خوشحالی واسه 30 دیقه بعد کوک کردم و کلرو گذاشتم رو بالش و فیوز و کشیدم

پا شدم میبینم بابام نیست، با کمال خونسردی صبحانه رو خوردم و آماده شدم

گوشیو برداشتم زنگ بزنم بیاد دنبالم مامانم میگه امروز باید زود میرفت سره کار


رامین جان تولدت مبارک، 100 ساله بشی

حرف های تب دار

ازم پرسید زیبا ترین چیز روی زمین

گفتم تماشای اولین بار راه رفتن یه بچه

گفت آزاردهنده ترین کار

گفتم نفس کشیدن

ازم پرسید الان به حال کی قبطه میخوری

گفتم یه مجنون تو تیمارستان

ازم پرسید زندگی رو شبیه به چی میبینی

گفتم شبیه یه زندون

گفت چرا زندون

گفتم رهایی ازش دست خودت نیست

ازم پرسید اگه خدا بودی چیکار میکردی

گفتم دکمه ی انصراف واسه زندگی میذاشتم

ازم پرسید به چی فکر میکنی

گفتم به شادیش

ازم پرسید واسه رسیدن به هدفت چقدر تلاش میکنی

گفتم به اندازه ی اهدافم

ازم پرسید : بزرگرین آرزوت چیه؟

گفتم کوچکترین آرزوهاش

بهم گفت نه واسه خودت

گفتم فنای ابدی

گفت آخرین حرفت

گفتم

سکوت


چشمم افتاد به هزیون های رامین، خواستم رو کم کنم.

دنیایی دیگر

دنیای انسان دو چشم

+ 2



ادامه مطلب ...

سوک سوک

بزن زنگو

این از کارت اول

شادباش

سال نو تون مبارک.

شاد و پیروز باشین

من قبلا اینجا نبودم!؟

سلام.

امروز که روز خاصی نیست

اتفاقه جدیدی هم که نیفتاده

منم که هیچ خبری از بچه ها ندارم

مطلب به درد بخوری هم که ندارم بزارم.

آما خوشم میاد یه پست اسپم بزارم، کسی حرفی داره

خیلی وقت بود سر نزده بودم، نه اینکه وقت نکنما، نه، اونقد از هم دور بودیم که کم کم فراموشی داره اثرش رو میذاره.

اونقدری شده که اگه فردا تو خیابون محمد نوروزی رو دیدم، نیشم تا بنا گوش وا بشه، ولی هر چی فک کنم اسمش یادم نیاد

دلم واسه همتون تنگه

شعری از نوع خاطره

سلام.

شوتورین؟

یه شعر واستون میذارم در حد تیم ملی، برین حالشو ببرین.

پلنگی دسته دسته

توی چل دوش نشسته

بروبچ هم فراری

از دست این حصاری

دیگه نمیرم، دیگه نمیرم، دیگه نمیرم، بیگاری

ارتش بووووووووووق

هنوز بووووووووووق

چرا هر روز بیگاری

شبا تا صب بیداری

دیگه نمیرم، دیگه نمیرم، دیگه نمیرم، بیگاری

جناب سروان همیشه

میگه مرخصی نمیشه

لسانی شد فراری

تک و تنهاست حصاری

دیگه نمیرم، دیگه نمیرم، دیگه نمیرم، بیگاری

عادل دستش شکسته

روی تختش نشسته

مجید هم پاش شکسته

میان دوره نرفته

دیگه نمیرم، دیگه نمیرم، دیگه نمیرم، بیگاری

بیداری خیلی زوده

هیچکس نمیره صبحونه

کوفته ها مونده، مونده

معده ها رو پوکونده

دیگه نمیرم، دیگه نمیرم، دیگه نمیرم، بیگاری

یحیی کُرِم کجایی

باید بری بیگاری

ارشد فرشاد فدایی

تا لنگ ظهر تو خوابی

دیگه نمیرم، دیگه نمیرم، دیگه نمیرم، بیگاری


سروده شده توسط بروبکس آسایشگاه 4

توضیح المسایل:

حصاری: سرگروهبان

لسانی: گروهبان مخلوع(به جرم اختلاس)

عادل: تو بیگاری دستش شکست

مجید: روز بیستم پاش شکست و تا روز آخر روی تختش افتاده بود

یحیی: دارای ملیت کرد

فرشاد فدایی: ارشد آسایشگاه

در پایان از خودم تشکر میکنم که زحمت تایپشو کشیدم

آزادی

آزادی

تا جایی گیر نیوفتی، تا آزادیت سلب نشه قدرشو نمیدونی.

لباس شخصی، واژه ای که فقط پسرا قدرشو میدونن.

عبور از درب ورودی(دژبانی)، دلهره ای وصف ناپذیر.

خدمت، به معنای واقعی الافی.

ترخیص، رسیدن به آزادی

جناب سروان نعمتی

سلام.

بالاخره بعد از 62 روز، بنده از زندان اوین (معروف به هتل هاوایی) رهایی یافتم.

آموزشی، پر.2 ماه از زندگی من هم پر.

مشهد شهر خوبیه با مردمانی نه چندان خوب، البته میگن فقط مشهدی های اطراف حرم آدم های خوبی نیستن، ولی به نظر من هیچ کدوم خوب نبودن.

بنده هم برگ تقسیم رو گرفتم، اونم چه برگ تقسیمی.

بیرجند.

دیگه حرفی واسه گفتن ندارم.

اینم عکس جناب سروان.


دلم می خواد به اصفهان برگردم

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام

خیلی دلم برا وطنم و دوستام تنگ شده

مرده شوره روزه ارتش رو ببرن

خدا لعنت کنه هر چی سرهنگ ارتشه

تا دیدار بعدی خدانگهدار

دلتنگی

میگه کارای سفرش داره درست میشه!

آخرای این ماه رفتنیه، یعنی کمتر از بیست و چند روزه دیگه.

درسته همین الانیم که اینجاس، سال به 12 ماه همدیگه رو نمیبینیم، حتی زنگ هم به هم نمیزنیم، ولی با این حال دلم واسش تنگه.

درسته خیلی پر حرفه و یه وقتایی مثله رادیو شکسته یه بند حرف میزنه، ولی گاهی وقتا حرفهای درست و حسابی هم میزنه.

درسته پیر و جوون و آشنا و غریبه حالیش نیست و نرسیده پسر خاله میشه، درسته به هر کسی تیکه میندازه، ولی تو دلش عینه کلش چیزی نیست و گاهی وقتا ماهها میگرده دنبال طرف تا از دلش در بیاره.

درسته مردک بیشعور تو طوله عمرش یک بار سر وقت به قرارش نرسیده، ولی وقتی میاد تا وقت رفتنش باهاته.

...........

دلم تنگه.

دلم تنگه!

ولی دلم نمیاد آرزو کنم بمونه، شاید با رفتنش زندگیه بهتری داشته باشه.

آره، ممدسن هم داره میره.

دلم تنگه.