در سمت راست احمد نجدت سزر رئیس جمهور ترکیه و درسمت چپ احمدی نژاد ، هر دو درحال سخنرانی هستند.
تیم
ملی اسپانیا مقابل سوئیس باخت، قطعاً دل بوسکه دلایلی برای این شکست دارد
اگر یک مربی ایرانی روی نیمکت تیم اسپانیا بود بعد از شکست چه می گفت:
* امیر قلعه نوئی: پازل تاکتیکی ما خوب
بود، در نیمه دوم روی ساختار دفاعی کار کردم و کل یوم تیم را 360 درجه
تغییر دادم بینی بین اللهی آنالیزرامون بازی اونا رو قبلاً آنالیزور کرده
بودن، ولی اونا رو یه حمله نصفه نیمه گل زدن، فوتبال همینه دیگه! البته یه
دستایی تو کار بود که ما شکست بخوریم ولی من همه رو واگذار می کنم به اون
بالایی که جای حق نشسته!
* علی دائی: خیلی ببخشید...عذر می خوام
شما به این می گید فوتبال؟! نه عزیزم... ببخشید ...خیلی عذر می خوام، ما
نباختیم، سوئیس بُرد، به کسی هم ربطی نداره!
* فیروز کریمی: من امروز کت شانسم رو
نپوشیدم، مربی سوئیس هم اسمش هیتسفیلده، میتسفیلده، این اصالتاً بچه محل
ماست، با هم تیله بازی می کردیم تو بچگی، قبل از بازی گفت فیروز روت رو کم
می کنم، بهش گفتم برو جلو بوق بزن! ولی به جاش دنده عقب اومد از رو ما رد
شد باختیم، به نظرم باید فیفا ایشون رو بفرسته کلاس راهنمایی رانندگی! من
حیث المجموع ما باختیم!
* غلامحسین پیروانی: بضاعت تیم ما در
همین حده، بودجه نداریم، امکانات نداریم، مهرزاد معدنچی نداریم، تیم
جوونه، من خواستم علیزاده رو بکنم تو، دیدم اصلاً تو لیست 18 نفره نیست!
اما خدا وکیلی سوئیس هم خوب بازی کرد، ما هم می تونستیم ببریم، اونا هم می
تونستن ببرن که بُردن، مبارکشون باشه! شاعر در این مورد می گوید:
سعدیا مرد نفوذ دار نمیرد هرگز مُرده آن است که حرفش به ریالی نخرند!
* افشین قطبی: ما محشر بودیم، با قلب
شیر اومدیم تو زمین، چهار دقیقه بین المللی بازی کردیم. وقتی تورس از داگ
هوس اومد بیرون من فکر می کردم می تونه نتیجه رو چینج کنه ولی نشد، من
داشتم کریزی می شدم، شما چی بهش می گین؟ اوه! بله! دیوونه دیوونه! دیوونه
شو، دیوونه!!
* اکبر میثاقیان: چیزی نمی گفت، به جایش
با بطری آب معدنی کاسیاس و پیکه را توی زمین دنبال می کرد که کتکشان بزند
و شوک وارد کند برای بازی های بعد!
پیغامگیر سعدی
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک گر فرصتی دادی به دستم
پیغامگیر فردوسی
نمیباشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا برآید بلند آفتاب
پیغامگیر خیام
این چرخ فلک، عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کردهای از من یاد
رفتم سر کوچه، منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه، پاسخت خواهم داد
پیغامگیر منوچهری
از شرم، به رنگ باد باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیام، پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم
پیغامگیر مولانا
بهر سماع از خانهام، رفتم برون، رقصان شوم
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم، شادان شوم
برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم!
پیغامگیر باباطاهر
تلیفون کرده ای جانم فدایت
الهی مو به قربون صدایت
چو از صحرا بیایم، نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت
پیغام گیر نیمایوشیج
آی آد م ها!
که اندرپشت خط
درانتظارپاسخی هستید !
یک نفرهم ،اینک اندر خانه ی مانیست!
که پاسخ گوی الطاف شماباشد.
اگربادست وپای دائم ازچنگ فضای سرخ ناامنی
واین دریای تندوتیره وسنگین که می دانید
رهاگشتم
وسوی خانه برگشتم
سلامی گرم خواهم داد درپاسخ
محبت های بسیارعزیزان را...
پیغامگیر حافظ
رفتهام بیرون من از کاشانهی خود غم مخور
تا مگر بینم رخ جانانهی خود غم مخور
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زان زمان کو باز گردم خانهی خود غم مخور
پیمانکار آمریکایی، مکزیکی، ایرانی ! ...
زاغ و روباه
زاغکی قالب پنیری دید،
از همان پاستوریزههای سفید!.
پس به دندان گرفت و پر وا کرد،
روی شاخ چنار مأوا کرد.
اتفاقاً از آن محل روباه،
میگذشت و شد از پنیر آگاه.
گفت :اینجا شده فشن تی وی!،
چه ویویی! چه پرسپکتیوی!.
محشری در تناسب اندام،
کشته ی تیپ توست خاص و عوام!.
دارم ام پی تریّ ِ آوازت،
شاهکار شبیه اعجازت.
ولی اینها کفاف ما ندهد،
لطف اجرای زنده را ندهد.
ای به آواز شهره در دنیا،
یک دهن میهمان بکن ما را!.
زاغ، بی وقفه قورت داد پنیر!،
آن همه حیله کرد بی تأثیر.
گفت کوتاه کن سخن لطفاً!،
پاس کردم کلاس دوم من!
تعدادى پیرزن با اتوبوس عازم تورى تفریحى بودند. پس از مدتى یکى از پیرزنان به پشت راننده زد و یک مشت بادام به او تعارف کرد. راننده تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد. در حدود ٤٥ دقیقه بعد دوباره پیرزن با یک مشت بادام نزد راننده آمد و بادامها را به او تعارف کرد. راننده باز هم تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد.این کار دوبار دیگر هم تکرار شد تا آن که بار پنجم که پیرزن باز با یک مشت بادام سراغ راننده آمد، راننده از او پرسید چرا خودتان بادامها را نمىخورید؟ پیرزن گفت چون ما دندان نداریم. راننده که خیلى کنجکاو شده بود پرسید پس چرا آنها را خریدهاید؟ پیرزن گفت ما شکلات روى بادامها را خیلى دوست داریم
* نادر نادر پور
در پاریس زندگی میکرد . شبی در کافه ای مرد سیاه پوستی از نادر پور یک "
نخ " سیگار میخواهد . نادر پور در عالم مستی لوطی گری اش گل میکند و
میخواهد پاکت سیگارش را به او ببخشد . اما مرد سیاه پوست فقط یک دانه
سیگارمیخواهد . از نادر پور اصرار و از طرف انکار . تا اینکه مرد سیاه پوست
از دست نادر پور ذله میشود و با مشت میخواباند زیر چانه نادر پور .نادر پور را که بیهوش شده بود می برند بیمارستان . از بد
حادثه دکتر
بیمارستان هم سیاه پوست بوده است . نادر پور وقتی بهوش میآید خیال میکند
همان سیاه پوست است و دوباره غش میکند ..!
** مراعات همسر ...
همسر
حمید مصدق -لاله خانم - روی در ورودی سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود :
حمید بیماری قلبی دارد . لطفا مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید .خود حمید مصدق هم میآمد بیرون سیگار میکشید و میگفت : به
احترام لاله خانم است !
آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچهء غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید .
خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود.
ادامه مطلب ...
بیا زندگی واسمون درست کردن هاااااااااااا ،من میترسم ...
*دو تا آبادانی به هم می رسن. اولی می گه: جات خالی دیروز رفتم شکار هفت تا خرگوش چهار تا آهو سه تا شیر شکار کردم .
دومی میگه: همش همین؟
اولی می گه: بابا، آخه با یک تیر مگه بیشتر از اینم می شه؟
دومی میگه : تازه تفنگم داشتی؟
*آبادانیه یه پنجاه تومانی تقلبی چاپ می کنه لو میره میگیرنش ...
آبادانیه میگه از کجا فهمیدین کار منه؟
میگن: آخه کنار در دانشگاه تهران سمبوسه فروشی کجا بوده؟!؟!؟
*یه تهرانیه و آبادانیه رو داشتن اعدام میکردن تهرانیه مثل بید میلرزید ...
آبادانیه با خونسردی تمام نگاهی کرد به تهرانیه و گفت: کا مگه بار اولته!!؟
سلام به تمامی عزیزان اهل دل!!
خوشبختانه در بین ما سیگاری ها کم هستند!( شاید هم تا حالا رو نکردند) . یه مطلبی دیدم اندر فواید سیگار کشیدن!!!!
امیدوارم همیشه از این بلا خودتون رو دور نگه دارید.
سلام
من بازم اومدم!!!
یه مطلب شاید آموزنده دیدم گفتم براتون بزارم ٬ شاید یه چیزایی براتون داشته باشه!!
ادامه مطلب ...یاد آن روزها بخیر
وقتی بچه بودم مادرم یک تومن به من میداد و مرا به فروشگاه می فرستاد و من با ۳ کیلو سیب زمینی , دو بسته نان, سه پاکت شیر,یک کیلو پنیر,یک بسته چای و دوازده تا تخم مرغ به خانه بر میگشتم اما الان دیگر از این خبرا نیست چون....
همه جا تو فروشگاهها دوربین گذاشتن