داستان جالب و کوتاه "مرد جوان و دختر کشاورز"

 

 

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.

دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.

سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد... 

اما.........گاو دم نداشت!!!!

 


زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

تصاویر نانویی از کوچکترین جانداران زنده روی زمین

تصاویر نانویی سه بعدی از کوچکترین جانداران زنده روی زمین

ادامه مطلب ...

بازم حرفهای تکراری

سلام.

از وقتی گروهمون رو درست کردیم زمان زیادی گذشته،ولی همچنان با 12 تا عضو داره به کاره خودش ادامه میده.

شاید دلیلش این باشه که دوستان از سرور گوگل خوششون نمیاد.

حیفه که اعضا این تعداد بمونه، واسه همین یه گروه با همون اسم توی یاهو درست کردیم. من دعوت نامشو واسه تمام کسانی که آدرس ایمیلشونو دارم میفرستم.

اگه تعداد اعضاعش بیش از 12 نفر بشه، اینشالا با همکاری دوستاداران سرور گوگل از این به بعد با یاهو کار میکنیم.

کسایی هم که واسشون دعوت نامه نیومد بدونن ایمیلشونو نداشتم،نظر بذارن تا براشون بفرستم.

امیدوارم همکاری کنین.

چرا؟؟؟

 

این عین مطلب مندرج در همشهری 14 شهریور 89:

ادامه مطلب ...