لک صُمنا

دانه های برنج سحر،
تا افطار،
کف حیاط می ماند.
گنجشکان محله ما،
روزه گرفته اند.

تقدیر ۳

سلام

خیلی ممنون از نظراتی و احساسات مفید دوستان عزیز

همین اول کار تا محکوم به سرقت ادبی نشدم  یه عذر خواهی اساسی به خاطر اینکه نام نویسنده داستان قبل رو ننوشتم و برخی دوستان فکر کردن کار خودم بوده

اما در مورد فضای کلی نمایش طرحی که فعلا تو ذهنم دارم فضای دفتر یه روانپزشک رو تصور کنید با یه بیمار افسرده ، بحث و جنگ و جدل فلسفی و دیالوگ هایی از نویسندگان بزرگ در مورد تقدیر و تلاش خانم روانپزشک برای امیدوار کردن مرد افسرده به زندگی....

 توضیحات بیشتر برای بعد...

در مورد نحوه استفاده از این داستان هم تنگ ماهی روی میز خانم دکترقرار داره وبحث در مورد رابطه مرگ و تقدیره که مرد دست می کنه تو تنگ و ماهی رو می ندازه رو میز (توی یه کاسه آب دیگه که تماشاچی نمی بینه) اما پرده پشت صحنه تصویر جان کندن ماهی رو نشان می ده و در ضمن صحبتهای مرد تصویر جان کندن دسته جمعی ماهی ها(مثل صحنه آواز گنجشک ها  ) و بعد ارتباط با جان کندن دسته جمعی انسانها (تصاویر مستند) و حالا خانم دکتر که شوکه شده بود به خودش میاد ماهی رو به تنگ بر می گردونه و  بعد ....

حالا نظرتان چیه هم برای قالب کلی و هم برای این صحنه ای که نوشتم ...

 

ماهی و گلدان پر از خاک((تقدیر۲))

دکتر با تنگ ماهی توی دستش نشست کنار پری. یک گلدان پر از خاک هم از قبل آماده کرده بود. زن بلند شد و رفت کنار پنجره. اما نگاهش زیر چشمی به پری بود که داشت با نخ کلاهش بازی می کرد. دکتر خندید و گفت: «خوب پری خانومِ گل! این ماهی خوشکل ما الان داره چی کار می کنه؟!» پری نگاهی سرسری به ماهی انداخت و زیرلب گفت: «داره بازی می کنه!» دکتر گفت: «آفرین دختر گلم. حالا خوب نگاه کن ببین چی می شه!» و دست کرد توی تنگ و ماهی قرمز را بیرون آورد و رها کرد روی میز شیشه ای. ماهی شروع کرد به بالا و پایین پریدن و ردّ خیس و لزجش با هر جست و خیز، روی سطح شیشه ای میز بیشتر و بیشتر می شد. پری با چشمان هیجان زده اش زل زده بود به حرکات عجیب ماهی. زن نگاهش را برگرداند به سمت خیابان. نمی خواست دکتر قطره اشکی را که از گوشه ی چشمش فرار کرده بود ببیند. صدای تق تق ماهی روی شیشه را می شنید. دکتر گفته بود این آخرین راه است و قول داده بود موضوع را برای همیشه تمام کند. کم کم صدا محو شد و تمام شد. لحظه ای بعد صدای پری را شنید که گفت:«پس چرا دیگه بالا و پایین نمی پّره؟!» دکتر به پری نزدیک تر شد و همانطور که با انگشت سبّابه اش ماهی را روی شیشه می سراند گفت:«ببین دیگه بازی نمی کنه! دیگه تکون نمی خوره! دیگه بالا و پایین نمی پّره! چون دیگه جون نداره! مرده! بابا علیرضا هم اینجوری شده!» و گلدان پر از خاک را جلو کشید تا خاک کردن ماهی را نشانش دهد.

خیلی دوست دارم بدانم نظرتان در مورد این صحنه چیه احتمالا یک صحنه از نمایشنامه ام بشه بدرد می خوره یا ...

تقدیر

به نام خدا

سلام

من دارم روی یه p.s در باره تقدیر و قسمت کار می کنم

 ونیاز شدید به نظرات مختلف در باره تقدیر دارم .

من نظر خودم را در متن زیر می نویسم و خوشحال می شوم که از نظرات شما نیز با خبر بشم.

 
تقدیر

تقدیر چون رودخانه ای خروشان همه چیز را در راستای خویش به جلو می راند و انسانها در برابر این رود خروشان دو دسته اند :

دسته اول نا امیدانه دست از شنا  کشیده خود را تقدیم به امواج سرگردان می نمایند تا  در ورته قسمت خویش غرق  شوند و دسته دوم شناگران ماهری هستند که امیدوارانه تلاش می کنند و قدرت شنا خلاف جهت آب و رسیدن به ساحل امن را دارا هستند.

من این قدرت شنا را اختیار می نامم و شرط رسیدن به ساحل مقصود را وجود امید درناکجای باور آدمی که وجود این دو  برترین تمایز انسان نسبت به سایر مخلوقات است.

ایمان

دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند.
یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمیدانست.
هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد.
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود.
لذا پس از مدتی از او پرسید : چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است !

گاهی ما نیز همانند همان مرد، شانس های بزرگ، شغل های بزرگ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم.
چون ایمانمان کم است .

ما به یک مرد که تنها نیازش تهیه یک تابه بزرگتر بود می خندیم، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز، آنست که ایمانمان را افزایش دهیم .
خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمی دهد.
این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کنی.
هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست .
به یاد داشته باش :
به خدایت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است،
به مشکلاتت بگو که چقدر خدایت بزرگ است.

فاصله ها

مردن گم شدن از ماست نه از فاصـــــله ها

دل از اینهاست که تنهاست نه از فاصله ها

گر چه دیگر همه جا پر ز جدایی شده است

مشکل از طاقت دلهاست نه از فاصــــله ها


سلام

ببخشید اگر کمی تلخ بود

انشالله طاقت دلت زیاد بشه آقا مهدی نوشتم که بدونی هستم

به امید کوتاه شدن فاصله ها 

                             و به امید دیدار از نزدیک و دور از فاصله ها