آزمون ورودی دانشگاه ایرلند

آزمون ورودی دانشگاه ایرلند

ادامه مطلب ...

داستان جالب و کوتاه "مرد جوان و دختر کشاورز"

 

 

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.

دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.

سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد... 

اما.........گاو دم نداشت!!!!

 


زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

سه پرسش سقراط

هر زمان شایعه ای روشنیدید و یا خواستید شایعه ای را تکرار کنید این فلسفه را در

ذهن خود داشته باشید!

ادامه مطلب ...

دکتر شریعتی

وقتی من به دنیا اومدم پدرم ۳۰ سالش بود یعنی سنش ۳۰ برابر من بود
وقتی من ۲ ساله شدم پدرم ۳۲ ساله شدیعنی ۱۶ برابر من
وقتی من ۳ ساله شدم پدرم ۳۳ ساله شد یعنی ۱۱ برابر من
وقتی من ۵ ساله شدم پدرم ۳۵ ساله شد یعنی ۷ برابر من
وقتی من ۱۰ ساله شدم پدرم ۴۰ ساله شد یعنی ۴ برابر من
وقتی من ۱۵ ساله شدم پدرم ۴۵ ساله شد یعنی ۳ برابر من
وقتی من ۳۰ ساله شدم پدرم ۶۰ ساله شد یعنی ۲ برابر من .
. . می ترسم اگه ادامه بدم از پدرم بزرگتر بشم !!!!

اخلاق

روزی از دانشمندی ریاضیدان  نظرش را درباره زن و مرد  پرسیدند...جواب داد

ادامه مطلب ...

تنها بز اون زن را بکش!!!

روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
روز بعد مرید و مرشد

ادامه مطلب ...

حذف کلمه ( غیر ممکن )

ناپلئون ، همیشه آروز داشت که روزی یک نویسنده شود و برای رسیدن به آرزویش می دانست که باید به کاربرد کلمات تسلط پیدا کند. او دانش زیادی نداشت و فرزند و خانواده مستمندی بود .
بسیاری به او می گفتند این کار ممکن نیست ، اما او دست از تلاش بر نداشت و با کار زیاد و صرفه جویی ، کامل ترین کتاب لغتی را که وجود داشت خرید .
اولین کاری که کرد این بود که لغت ( غیر ممکن) را در کتاب هایش  پیدا کرد و آن را برید و انداخت .
او کتاب لغتی داشت بدون کلمه غیر ممکن ، و با این روحیه به راه خود ادامه داد تا نویسنده معروفی شد.

پس هیچ موقع نا امید نشویم و همیشه غیر ممکن را از ذهنمان دور بیاندازیم .

یک سفر خیال انگیز

 

تقریبا همه سفر رو دوست دارند٬ امیدوارم شما هم از این سفر لذت ببرید!!