ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
هر زمان شایعه ای روشنیدید و یا خواستید شایعه ای را تکرار کنید این فلسفه را در
ذهن خود داشته باشید!
در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود. روزی
فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود ، با هیجان نزد او آمد و گفت : سقراط
میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟
سقراط پاسخ داد : ” لحظه ای صبر کن.قبل از اینکه به من چیزی بگویی از تو
می خواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است پاسخ دهی.”مرد پرسید:
سه پرسش ؟ سقراط گفت : بله درست است. قبل از اینکه راجع به شاگردم با من
صحبت کنی ، لحظه ای آنچه را که قصدگفتنش را داری امتحان کنیم.
اولین پرسش حقیقت است.کاملا مطمئنی که آنچه را که می خواهی به من بگویی
حقیقت دارد ؟ مرد جواب داد : ” نه ، فقط در موردش شنیده ام .”سقراط گفت :
” بسیار خوب ، پس واقعا نمیدانی که خبردرست است یا نادرست.
حالا بیا پرسش دوم را بگویم ، ” پرسش خوبی ” آنچه را که در مورد شاگردم
می خواهی به من بگویی خبرخوبی است ؟ ” مردپاسخ داد : ” نه ، برعکس…
” سقراط ادامه داد : ” پس می خواهی خبری بد در مورد شاگردم که حتی درمورد
آن مطمئن هم نیستی بگویی ؟ ” مرد کمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.
سقراط ادامه داد : ” و اما پرسش سوم سودمند بودن است. آن چه را که می خواهی
در مورد شاگردم به من بگویی برایم سودمند است ؟ ” مرد پاسخ داد : ” نه ، واقعا…” سقراط نتیجه گیری کرد : ” اگرمی خواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد
و نه خوب است و نه حتی سودمند است پس چرا اصلا آن را به من می گویی ؟
بیخود نبود که بهش می گفتند سقراط!!
این جوری که دیگه نباید حرف زد یه وارکی بگین لال شیم دیگه!!!