بی حاشیه ، بدون متن

گفتم بناممت

که زبانم گرفته شد


گفتم بخوانمت

که شدم کور هر دو چشم 


گفتم ببویمت

همه بینی زکام شد.

 

گفتم کنار صفحه ی دفتر به حاشیه

با خط ریز 

از تو نویسم

 قلم شکست


گفتم برای تو ، به دعا دستی آورم

دستم به آسمان شد و از ته بریده شد


ترسیدم از بیان تو در پیشگاه خلق

در سینه خواندمت

تو مرا سینه سوختی


حالا میان صفجه ی وبلاگ دوستان

ترسم که وب نویس شوی

فیلترت کنند 


 م.ح.ق

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1391/07/13 ساعت 11:43 ب.ظ

خوب برادر من خودت بدشانسی چرا گردن سانسور چیه بدبخت می ندازی یادش بخیر چه روزایی با هم داشتیم

علیرضا جان
به قول قیصر

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

قنواتی 1391/07/14 ساعت 07:07 ب.ظ

زیر سایه ات پای پرچم پا جفت می کردیم فعلام دو روزه که به خیل عظیم بیکاران پیوستیم

مجید نعمتی 1391/07/14 ساعت 10:14 ب.ظ

بگو رفیق
هر چه میخواهد دل تنگت بگو

حسن مجیدی 1391/07/19 ساعت 10:46 ق.ظ

نگو رفیق هرچه می خواهد دل تنگت که نباس گفت...

راست میگی
اگه دلتو دوست داری
اگه جاهای تنگ رو دوست نداری
و اگه میخوای بتونی به گفتن ادامه بدی
باید علی الحساب گاها خفه بشی

سلام.
موافقم به شدت !!!!

نوشته هات خیلی ... خیلی ... ؟؟!!!
آهان !
تــــــــــــــــــــــــــــــــوپــــــــــــــــــــــــــــــــــه

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد