ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گفتم بناممت
که زبانم گرفته شد
گفتم بخوانمت
که شدم کور هر دو چشم
گفتم ببویمت
همه بینی زکام شد.
گفتم کنار صفحه ی دفتر به حاشیه
با خط ریز
از تو نویسم
قلم شکست
گفتم برای تو ، به دعا دستی آورم
دستم به آسمان شد و از ته بریده شد
ترسیدم از بیان تو در پیشگاه خلق
در سینه خواندمت
تو مرا سینه سوختی
حالا میان صفجه ی وبلاگ دوستان
ترسم که وب نویس شوی
فیلترت کنند
م.ح.ق
خوب برادر من خودت بدشانسی چرا گردن سانسور چیه بدبخت می ندازی یادش بخیر چه روزایی با هم داشتیم
علیرضا جان
به قول قیصر
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
زیر سایه ات پای پرچم پا جفت می کردیم فعلام دو روزه که به خیل عظیم بیکاران پیوستیم
بگو رفیق
هر چه میخواهد دل تنگت بگو
نگو رفیق هرچه می خواهد دل تنگت که نباس گفت...
راست میگی
اگه دلتو دوست داری
اگه جاهای تنگ رو دوست نداری
و اگه میخوای بتونی به گفتن ادامه بدی
باید علی الحساب گاها خفه بشی
سلام.
موافقم به شدت !!!!
نوشته هات خیلی ... خیلی ... ؟؟!!!
آهان !
تــــــــــــــــــــــــــــــــوپــــــــــــــــــــــــــــــــــه
ممنونم