همچنان حاضر

خاک عاشقی می داند

 گریه می کند ، رنج می کشد و صبر می کند ...

سر به آستان مرگ می گذارد ، برشانه هایش گریه می کند، اما نمی میرد...

خاک عاشق صبوریست ...

بر برگهای پاییز بوسه می زند. تقدیر جهان را عوض می کند ، جوانه ها را بیدار می کند ، اما خود هرگز نمی خوابد،خاک عاشق صبوریست که سالها و سالها برای آسمان صبر می کند و...

 من همانم که از خاک آمدم ، چون خاک عاشقم و چون خاک روزی صبوری را خواهم آموخت ...


                          صبورانه در انتظار پایان سه ماه و بیست وپنج روز پایانی  نکبتم 

                       و عاشقانه در انتظار دیدار دوستان عزیز

نظرات 3 + ارسال نظر
احسان میرزایی 1391/03/23 ساعت 03:43 ب.ظ

یوسف،چشم عزیزت به کجاها رفته؟

که دلم این همه در قحطی تو کنعان است

اگر به زلف سیاه تو دست ما نرسد
گناه بخت سیاه و دست کوته ماست

حسن مجیدی 1391/03/27 ساعت 09:12 ق.ظ

حافظا....
دوست دارم...

من بیشتر
یادش بخیر هنوزم که بش فکر می کنم پام درد می گیره

؟؟؟؟ 1391/03/27 ساعت 09:44 ق.ظ

خاک همان آسمان دل ماست...
که زیر غصه های دیگری خمیده شد و به زمین آمد تا برای اشکهای عاشقان پناه باشد،
تا برای دل بی کسان یک مکان امن،
چرا این دل را برای آنهایی که دلشان نه آسمان دارد نه خاک آماده نکنیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد