روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت 
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم 
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود 
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید 
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد 
پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

نظرات 4 + ارسال نظر
مجید نعمتی 1391/02/21 ساعت 11:02 ب.ظ

بابا پسر ساده
سرباز جونم، کجایی
like

سلام مهندس جون همچنان سرباز مستقر در بیابان مرزی شلمچه میبینم که کارت رو گرفتی و شادی مبارک باشه

او 1391/02/22 ساعت 02:14 ب.ظ

خیلی غمگین بود!

بنویسید دلش را به دل پیچک بست!

اصغر پدریان 1391/02/26 ساعت 09:11 ب.ظ

باریکلا....
فقط کاش مینوشتی نویسنده کیه؟
اینارا ولشکن چه خبر ازخدمت و...
راستی اگه وقت کردی یه زنگ بهم بزن۹۱۳۹۰۸۳۴۶۸

خوب ! 1391/03/03 ساعت 01:47 ق.ظ

ما همیشه صداهای بلند رو میشنویم، پر رنگهارو میبینیم، سخت ها را می خواهیم!

غافل از اینکه خوبان آسان می آیند ، بی رنگ می مانند و بی صدا میروند!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد