25 دقیقه به رفتن

چوبه دار بر پا می کنند، بیرون سلولم 

25 دقیقه وقت دارم.

25 دقیقه دیگر، در جهنم خواهم بود. 

24 دقیقه وقت دارم.

آخرین غذای من کمی لوبیاست. 

23 دقیقه مانده است.

هیچ کس نمی پرسد چه احساسی دارم. 

22 دقیقه زمان باقی است.

به فرماندار نامه ای نوشتم، لعنت خدا به همه آنها. 

آه ... 21 دقیقه دیگر باید بروم.

به شهردار تلفن می کنم، رفته ناهار بخورد. 

20 دقیقه وقتن دارم.

کلانتر می گوید: ` پسر، می خواهم مردنت را ببینم.` 

19 دقیقه مانده است.

به صورتش نگاه  می کنم و می خندم ... به چشم هایش تف می کنم. 

18 دقیقه وقت دارم.

رئیس زندان را صدا می زنم تا بیاید و به حرف هایم گوش دهد. 

17 دقیقه باقی است.

می گوید: ` یک هفته، نه، سه هفته دیگر خبرم کن. 

حالا فقط 16 دقیقه وقت داری. `

.کیلم می گوید، متاسفانه نتوانستم کاری برایت انجام بدهم. 

م م م .. 15 دقیقه مانده است.

اشکالی نداردف اگر خیلی ناراحتی بیا جایت را با من عوض کن. 

14 دقیقه وقت دارم.

پدر روحانی می آید تا روحم را نجات دهد، 

در این 13 دقیقه باقی مانده.

او از آتش و سوختن می گوید، اما من احساس می کنم که سخت سردم است. 

12 دقیقه دیگر وقت دارم.

چوبه دار را آزمایش می کنند، پشتم می لرزد. 

11 دقیقه وقت دارم.

چوبه دار عالی است و کارش حرف ندارد. 

10 دقیقه دیگر مانده است.

منتظرم که عفوم کنند ... آزادم کنند. 

در این 9 دقیقه ای که باقی مانده  است.

اما این که فیلم سینمایی نیست، بلکه ... خب ، به جهنم. 

8 دقیقه دیگر وقت دارم.

حالا از نردبان بالا می روم تا بر سکوی اعدام قرار گیرم. 

7 دقیقه دیگر وقت دارم.

بهتر است حواسم جمع قدم هایم باشد و گرنه پاهایم می شکند. 

6 دقیقه دیگر وقت دارم.

حالا پاهایم روی سکوست و سرم در حلقه دار ... 

5 دقیقه باقی است.

یالا عجله کنید، چیزی بیاورید و طناب را ببرید. 

4 دقیقه دیگر وقت دارم.

حالا می توانم تپه ها را تماشا کنم، آسمان را ببینم.  

3 دقیقه باقی مانده.

مردن، مردن انسان، براستی نکبت بار است. 

2 دقیقه دیگر وقت دارم.

صدای کرکس ها را می شنوم ... صدای کلاغ ها را می شنوم. 

1 دقیقه دیگر مانده است.

و حالا تاب می خورم و می ی ی ی ی رو و م م م م م ..........

 

                                                          شل سیلوراستاین

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد حسن قیصری 1389/11/03 ساعت 09:22 ب.ظ

نمیدونم چرا
ولی دلم گرفت
احساس کردم یکی داره قلبمو تو مشتش فشار میده
خیی دردناکه
خیلی

مجید نعمتی 1389/11/04 ساعت 08:17 ب.ظ

سعید جون این چرا این جوری تموم شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حال نداد، اقلا میگفت کلشم کنده شده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد