روزگاری عشق‌مان بزرگ بود

صدای بازآمده‌ات
ـ ازفراسوی ابرها ـ
برایم گهواره‌ای از نغمه‌ها می‌سازد
ـ : الو! اشتباه است!
من یک زخم سربسته‌ام
شمارة مرا
پس از آن‌که مدتها غریب بود و فراموش، از کجا آورده‌ای؟
می‌گویی:
«آه! متأسفم...»
دیگر فریب تو را نمی‌خورم، بانوی من
صدای بازگشته‌ات را نمی‌شناسم!
اگرچه تو
هر بعد از ظهر
با شمارة من شوخی کن
سخنی بر زبان بیاور هرچند دروغ....
روزگاری عشق‌مان بزرگ بود
و ما
از نوشتن طومار آن دست کشیدیم
متأسفی؟
پس از آن‌که عشق مرا به دوزخ افکندی؟
دیگر فریب نمی‌خورم
نه با کلام شیرین...
نه با نوای ترانه ...
صدای از سفر برگشته‌ات را نمی‌شناسم
همان صدا که روزی بهشت سعادت من بود
تو اما زیبای من
هر بعد از ظهر
شمارة مرا بگیر و عشق‌بازی کن
و همچون گنجشککان درخت تاک
آواز سر ده!
سخنی از سوی تو
خانه‌ای فراتر از بام ستاره‌ها برایم برمی‌افرازد
اگرچه دروغ باشد.

                                                                                 نزار قبانی

نظرات 4 + ارسال نظر
احسان احمدی 1389/10/24 ساعت 04:08 ب.ظ

احسان میرزایی 1389/10/24 ساعت 05:17 ب.ظ

خیلی قشنگ بود
دمت گرم

داود درتومی 1389/10/24 ساعت 11:33 ب.ظ

حالا 2 روز دیگه که 116 ترمه شدی بهت میگم

حالا ترم آخری هی برو دنبال عشق و عاشقی و مخ زدن!

محمد حسن قیصری 1389/10/25 ساعت 01:20 ق.ظ

نمیدونم چرا ولی
نگرفتم
منظورم این نیست که نفهیدم
فهمیدم اما منو نگرفت
به هر حال دستت درد نکنه ممنون

احتمالا به خاطر اینکه شاعرش عرب بوده نتونستی ارتباط بر قرار کنی از نظر خودم هم کامل نبود ولی فضا سازی و امروزی بودنش برام جالب بود.
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد