احساس مردها

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود. ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد:
مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز..
وای خدای من، خیلی درست کردی …
حالا برش گردون …
زود باش. باید بیشتر کره بریزی …
وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن می‌سوزن.
مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!!
برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن… نمک…..
زن به او زل زده و ناگهان گفت:
خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت:

فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری

نظرات 3 + ارسال نظر
داود درتومی 1389/10/18 ساعت 12:52 ق.ظ

سلام
مهدی جان میبینم که داری به روزای اوج خودت برمیگردی

خیلی خوبه که گاهی به بلایی که سر دیگرون میاریم فکر کنیم

محمد حسن قیصری 1389/10/18 ساعت 09:59 ب.ظ

ای ول باحال بود
من که زن ندارم ولی برای مادرم تعریف کردم، کلی خندید.
البته خداییش مدرم تو رانندگی من دخالت نمیکنه.

حسن مجیدی 1389/11/08 ساعت 07:51 ق.ظ

دمت داغ قشنگ بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد