محتسب شیخ شدوفسق خوداز یاد ببرد/قصه ی ماست که برهرسر بازار بماند

سلام  

شعر می تراود مهتاب از نیما که به حق پدر شعر نو ایرانه 

یه تشکر ویژه هم از آقا مهدی عزیز که این همه واسه وبلاگ زحمت می کشه تم وبلاگ خیلی قشنگ شده اجرت با خدا


می تراود مهتاب


می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد حسن قیصری 1389/10/16 ساعت 02:45 ب.ظ

ای ول
ممنون
مثل همه ی شعر های نیما پر مفهوم ، سخت و دردناک

وتلخ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد