ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
اومدم از هند اومدم
در مریخ دنبال موجود زنده میگردند و پیاده روهای هند با آدم سنگفرش شده است، شکمهای برآمده و چشمهای گود افتاده، فقر و فیل و فلفل و باران بلاتکلیف و انبه ، معجون شگفتی است.همهی تناسبها در ذهنت به هم میریزد ، قبلاً فیلمهای هندی چیزهای دیگری گفتهاند، می بینی اینجا لوکیشینی برای آن فیلمها نیست و باز به هم میریزی.
حالا دیگر گاندی نام بزرگی نیست، گاندی شکلی از انسان است که در سرتاسر هند پراکندهاست.
کسی به تو احترام نمیگذارد امّا تو با نجابت ذاتی ات عادت کرده ای که حتی به گاو احترام بگذاری و از این درخت و باران حتی به اندازهی یک میمون سهم نداشته با شی، و نارگیلها را سر چهار راههای شرق به توریستهای غربی بفروشی تا آنها برای کمی نارگیل و التماس پول خودت را به خودت برگردانند.
هوا گرم است ،آنقدر که نیازی به فلفل نیست امّا تو با نجابت شرقی است عادت کردهای که به هر بهانه ای بسوزی تا بدانی هستی. وقتی چهار خواهر دم بخت داری، باز از نجابت شرقی توست که باید بسوزی تا شاید یکی به خانه ی بخت برود و پیاده رویی در شهر، شبی را به هلهله و لبخند بگذراند.
حالا هی بگویید زیر سر انگلیس است.
باور کنید زیر سر انگلیس چیزی نیست ٬جز بالشی از رؤیاها به خیال روزی که همهی جهان یکصدا و یک زبان فریاد زنده باد آزادی سر بدهند و آزادی همواره آوازی زیبا و فریبا بماند.
آمار نفوس هند آسان گرفته میشود، تنها کافی است توانایی شمارش سریع داشته باشی سرتاسر هند را از کنار پیاده روهای شب بگذری، یادت باشد که گاوها را نشماری، آنها به اندازه ی کافی محترم شمرده میشوند.
چه التماسی میکند هند! قد و نیم قد دور مینی بوس را گرفته است تا شاید شب، نانی به پیاده رو ببرد. نیاز بیحد و مرزش 50 روپیه را 500 روپیه می گوید و توریستها میدانند که قیمت این التماس ها50 روپیه بیشتر نیست.همیشه هر طرف معامله کار خودش را می کند.
این صحنه مثل موضوع فیلمهای هندی همیشه تکراری است.
مهندس عبدالملکیان گوشهی مینی بوس در خودش فرو رفته و تمام آشوب است و طوفان. خیر سرمان آمدهایم جهانگردی کنیم! من میدانم که عبدالجبار چرا اینقدر از باران فیلم میگیرد، آخر مرد بزرگ میان این همه آدم چارهی دیگری ندارد.
یک مینی بوس عاطفه آوردهاید به هند که چه؟ گاهی کمی بی خیالی از نان شب واجب تر است
خودم را میزنم به بی خیالی امّا نمیشود!
در جزیرهی فیلها، رسیدیم به معبدی که چیزهای بدی را به عنوان نماد زایش و بالندگی مجسمه کرده بودند عکسی به یادگار گرفتیم تا خیلی چیزها را فراموش نکنیم!
سهیل میگوید: ناصر ما آرامش مان را از دست دادهایم. و این ناخدا چقدر اسم با مسمایی دارد در این طوفان. مرد که گریه نمیکند، سکان را بچسب مرد حسابی کشتی آرامش اش را از دست داده است.
بار دیگر به سهیل میگویم: هوشمند میگوید" اینها که موج نیست یک مرتبه میبینی که دماوند دارد میآید به طرف کشتی امّا کشتی باز هم غرق نمیشود." سهیل کمی آرام تر میشود و میگوید: هوشمند خودش گفت؟! او بچهی جنوب است اینها را خوب میداند و نگاهم گره میخورد با نگاه سعید بیابانکی که نمیدانم به چه چیزی فکر میکند!
درِ یخچال خوابگاه دانشگاه دهلی را باز میکنم چیزی شبیه توت فرنگی از آن بیرون میآورم و مشغول میشوم. مغز میوه شبیه با سلوق است با سلوقی که گردوی وسط آن خوردنی نیست و شبا هت عجیبی به سو سک دارد. خیلی از مزهی آن خوشت نمیآید، بعدها مجبور میشوی که خوشت بیاید. میخوری، امّا نمیدانی چه میخوری! به جبار میگویم: خیلی میوهی بلا تکلیفی است و جبار مثل همیشه خندهی شیر ین اش را سرازیر میکند.
به آقای ایکس میگویم: اینجا ظاهراً مشکل آب نیست. می گوید: همین طور است مردم، بالای بامهایشان تانک دارند و از آب بارانِ جمع شده، در ماههای بی باران استفاده میکنند. میگویم: در لبنان هم همینطور است همه جا تانک هست و ...
آقای ایکس چیزی نمیگوید و جبار نگاهی میکند به من و جمع و همه با هم میخندیم. امّا آقای ایکس فقط لبخند میزند.
اسمش را گذاشتهام آقای سوتین، سوتی قبلی تمام نشده، سوتی جدیدی رو میکند. سوتین را مثل «کُمِدیَن» بخوانید.
صبحانه میخوریم که آقای ایکس یا همان آقای سوتین می آید و با حرکات و تعارفات به شدت لو رفته می خواهد برخوردهای شب پیش را رُفو کند. اما چنان کوک های درشتی میزند که حتی قزوه میتواند از دهلی هم آنها را ببیند.
میگوییم برنامه چیست؟ می گوید: اگر بشود به دریا میرویم و با قایق دریا گردی میکنیم و ادامه میدهد البته فکر نمیکنم بشود. چون دیشب باران فراوانی باریده است و دریا...
میگویم: درست است در این مواقع دریا بسیار خیس و لغزنده است و لذا خطرناک! باید صبر کنیم یا برنامه را تغییر بدهیم.
جبار نگاهی به من و جمع میکند و باز همه با هم کمی بلندتر میخندیم، ولی آقای ایکس فقط چیزی نزدیک به لبخند بر لب دارد و دیگر هیچ.
سعید میگوید: دقت کرده ای زنان اینجا هیچ گونه آرایشی نمیکنند!
میگویم: تو به خیلی چیزها دقت میکنی که من نمیکنم؟! و ادامه میدهم که خوب علت روشنی دارد. زنان هند دو دستهاند ،آنها که زیبا هستند و آن دسته که زیبا نیستند. زیباها نیازی به آرایش ندارند، دسته دوم هم که آرایش برایشان فایدهای ندارد. و اینبار هر دو با هم میخندیم و جبار هم آن طرف دارد عکس میگیرد از همه جای هند!
سهیل میگوید: پرسیدم و گفتند این مردم خودشان با علاقه وسط بلوارها و کنار پیادهروها میخوابند و راضی هستند و نهایت آرامش را هم دارند.
می گویم: سهیل جان! تو حاضری یک هفته چیزی نخوری و لخت وسط خیابان بخوابی و فکر کنی که آرامش داری؟
همه با هم میخندیم، البته نه به آقای ایکس!
به همراه هندیمان میگویم: ظاهراً در هند نانوایی از نوع مرسوم آن در ایران وجود ندارد. میگوید: درست است برای اینکه اینجا مردم نان را در خانه میپزند. میگویم ما در خانه اورانیوم غنی میکنیم، اما نان را از بیرون میخریم.
جبار میخندد تا سفر را شیرینتر ادامه بدهیم.
دوستم میگوید: هند مردم بسیار آرامی دارد، نه حرکت ویژهای نه اعتراضی و نه ...
میگویم: اعتراض و حرکت توان میخواهد عزیزم! روزی یک وعده غذا آن هم اگر اقبال با تو باشد که این همه نیرو ندارد تا حرکت خاصی از آدم سر بزند. تازه مگر اعتراض همیشه باید با حرکت همراه باشد. اینها خوابیده اعتراض میکنند، هرشب تا صبح وسط بلوارها و کنار پیاده روها!
اینبار نمیدانم چرا کسی نمیخندد؛ آقای ایکس هم نیست و ما در دهلی هستیم.
ساعت 5/12 حرکت میکنیم به طرف بمبئی، برای متحول کردن زبان فارسی. فکر میکنم تا امروز بمبئی این قدر شاعر فارسی زبان را یکجا ندیده است و مثل آن موش همسفر با فیل در جاده ی خاکی، نگاهی به پشت سرم میکنم و میگویم: رفیق ببین چه گرد و غباری راه انداختهایم!
و تنها خودم میخندم چون این آخری را فقط از ذهنم گذراندهام.
ممکن است ادامه داشته باشد
شاعر، مترجم، نویسنده و طنزپرداز ناصر فیض
این طنز بود؟؟؟؟!!!!! پس وای به تراژدی و درام!!!!
خود نویسنده به عنوان طنز ارائه کرده منم مجبور به امانتداری بودم
هر چی سعی کردم نتونستم از نصفه اون ور تر برم، حوصلم سر رفت.
خانم سجادی شمام گیر ندید دیگه، مهم اینه که تو تعریف طنز میگنجه!
پس قسمت خوبش رو نخوندی
اتفاقا توی تعریف طنز می گنجه اگرم نمی گنجید من نمیتونستم پای یه نوشته که با نام طنز ارائه میشه و با اسم یه طنزپرداز امضا میشه و مخصوصا اگر اون اسم اسم کوچیکی هم نباشه بنویستم این طنز نیست