روز دانشجو بود که به شهرمان آمد!!!

خوشحالم... 

امروز دسته ی، گل محمدی برای دیدن اهل قبور اراک را انتخاب کرد!  امروز روز دانشجو بود! چه روزی بود امروز! از آسمان چرخ بال می بارید جبراً! مردم هم یکدیگر را می بلعیدند سهواً! از زمین سرباز می جوشید و صدای داد و فریاد می خروشید! امروز آمد... روز دانشجو بود که به اراک آمد! آمد تا بنرهای قول پیکر تبلیغاتی که این روزها شهر کوچک مان را بزرگ کرده، بدون صاحب نماند! آمد تا روشنایی چشم دل مردم را هم یارانه ای کند! آمد تا شهر صنعتی مان  را از پشت سیاهی دود کارخانه ها بیرون آورد! آمد تا تخم فساد را برکند و تخم مسکن و مهر و ماه و خورشید بپاشد! آمد تا محکم کاری کند، برای چندمین بار افتتاح کند! آمد تا پلی که از روی خیابان آزادی می گذرد را عریض ترکند! آمد تا گچی بریزد و سیمانی سفت نماید و خاکی برای سرها به هوا کند و ماستی بمالد و کشکی بساید و بچه ای ببوسد و اگر هم وقتی شد امید مردم را به باد بدهد تا شاید به فضا برسد! امروز آمد تا جماعت دانشجو را خوشحال کند! 

 

چقدر خوشحالم... که امروز دیگر دانشجو نیستم!!!

نظرات 9 + ارسال نظر
مجید نعمتی 1389/09/16 ساعت 11:26 ب.ظ

مواظب باش قنواتی نبینتت.

ترس تمام وجودم رو گرفته!!!

فخری سجادی 1389/09/17 ساعت 09:46 ق.ظ

جدا خوش به سعادتتون!

لبریز شدیم دیگه از سعادت!!!

علی زال بهبهانی 1389/09/17 ساعت 12:11 ب.ظ

سلام حسن جان
متنت فوق العاده زیبا و بدیع
و یک ذره سیاسی البته
و در کل نری تو بخش فرار مغزها

ممنون. سیاسیش رو کم ریخته بودم که خوشمزه شه! خودم که دوست دارم برم فرار مغزها ولی راهمون نمی دن!!!

احسان میرزایی 1389/09/17 ساعت 01:26 ب.ظ


همسایه چشم بد نرسد صاحبِ زر است
چون صاحبِ زر است یقینا ابوذر است
کم کم به دستِ مرده دلان غصب می شود
باغی که در تصرفِ گلهایِ پرپر است
چون و چرا مکن که در این کشتزارِ وهم
هرکس که چون نکرد و چرا کرد بهتر است
صبح از مزارِ خط شکنان زنده می شود
شاعر هنوز در شکنِ زلفِ دلبر است
ای برده هر چه که بوده! چه داری که پس دهی؟
اصلا بیا و فرض کن امروز محشر است
گفتید لب ببند که با هم برادریم
من یوسفم! که است که با من برادر است؟؟
ما دل به رهنماییِ اینها نبسته ایم
پایی اگر دراز کنی جاده رهبر است
با سنگ ها بگو: که چه اندیشه می کنند؟
حتی بدونِ بال، کبوتر کبوتر است

ناز نفست. عالی...

محمد حسن قیصری 1389/09/17 ساعت 02:54 ب.ظ

واقعا چه سعادتی
وقتی فکر میکنم و میبینم تو روز دانشجو این همه عکس از دکتر مملکت به در و دیوار زدند حال عجیبی پیدا میکنم
میدونم که دلیل خوشحالی تو هم همینه . همه میدونند که صنایع تو این اوضاع از کار افتاده و چرخ صنعت نمیچرخه . حتما اومده به شهر صنعتی شما تا سوخت چرخ صنعت رو تامین کنه
کاش میشد من جای اون بچه ای بودم که بوسیده شد
عجب افتخاری

خیلی حال خوشی داشتم اون روز!!!

باید به جای سوخت چرخ صنعت... بیان چرخ سوخته ی صنعت رو یه کاریش بکنن!!!

هادی 1389/09/17 ساعت 10:45 ب.ظ http://jdek87.mihanblog.com/

سلام
وبلاگ جالبی دارین.
به ما هم سر بزنید.

امیرگودرزی 1389/09/21 ساعت 10:30 ق.ظ

خوش به سعادتت حسن جون واقعا که هرررست!یه شهرو یه روز تعطیل میکنن که چی قراره بشه همینه کشورمون تا اخر دنیا عقب افتادست.

قنواتی 1389/09/26 ساعت 10:30 ق.ظ

سلام حسن جان چشم ما رو دور دیدی...
گل پسر چرخی که سیصد سال تو گل مونده رو نمی شه با شش سال کار اونجور که شما دوست داری راه انداخت
و راه افتادنش قطعا هزینه لازم داره و زمان البته می شه این زمان رو کوتاه کرد اگه حداقل خودی ها سنگ جلوی پای لنگ نندازند

قاسم 1389/09/26 ساعت 10:01 ب.ظ

حسن جان واقعا از صمیم قلب برات متاسفم و امیدوارم این درد را بتونی خیلی زود فراموش کنی. از داغ دلت معلوم بود چه به روزگارتون آورده.
متن زیبا و جون داری بود.
آقای قنواتی عزیز : کشورهایی هم که خیلی غدمت کمتری از ایران داشتند و تمدن اون چنانی نداشتند کیلومترها از ما جلوترند ولی ما چی ...
کار از شش سال و ۲۰ سال و ۳۰ سال گذشته.
با این وضع به هیچ کجا نمی رسیم.
تا چند سال دیگه ما هم باید چادر سرمون کنیم و کشکول گدایمون را به سوی کشورهای عقب مونده که با پول خودمون آدم شدند دراز کنیم.

توفیق اجباری بود دیگه.

دنبال جواب دندان شکن برای علی قنواتی بودم که شما زحمتش رو کشیدی!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد