خواب نوشین

سلام به همه ی دوستای عزیزی که دلشون به زلالی آب معدنی بقالی سر کوچست.

این شعر رو گزاشتم تا لذت ببرین ولی اگه حالتونو گرفت منو ببخشید دوستون دارم

خواب خوشی وقت سحر دیدم و یادم نرود

روی تو با دیده ی تر دیدم و یادم نرود

پرده از رازت کشیدم، سوی خود بازت کشیدم

آنقدر نازت کشیدم تا نشستی

روی دامانت فتادم، عقدهء دل را گشادم

ناگهان آمد به یادم رنج هستی

ای خوش آن دم، آن غرور خواب نوشین

وان نشاط وان سرور وصل دوشین

با تو میگفتم غم و درد جدای

همچنان می با نوای بی نوایی

وای از این دیر آشنایی

روی دامانت چو اشک افتاده بودم

ناله های عاشقی سر داده بودم

که ای جفاجو کن وفایی

دامن از دستم کشیدی، همچو بخت از من رمیدی

من ز خواب ناز خود، ز آواز خود ناگه پریدم

غیر اشک و بستری از دیده تر دیگر ندیدم

او سر یاری ندارد، قصه کوته

رنج عاشق خواب و بیداری ندارد

ترانه ای از مرضیه

نظرات 1 + ارسال نظر
مجید نعمتی 1389/08/13 ساعت 10:06 ق.ظ

شعرش قشنگه،اگه آهنگشم داری،بزار.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد