درد عشق

شکایت عشق

ندیدی چشمهایم زیر پایت جان سپرد آخر گلویم از صدای های هایم جان سپرد آخر نفهمیدی صدایم بغض سنگینی به دوشش بود اما از جفایت جان سپرد آخر نترسیدی بگوید عاشقی نفرین به آیینت که از چشمان جادویت خدایت جان سپرد آخر نمی دانی و می دانم که می دانم نمی دانی که دل در خواهش آن انزوایت جان سپرد آخر چقدر عزلت نشینی از برای یار دلگیر است بخوان شعرم که شعرم در هوایت جان سپرد آخر

 فریاد

نظرات 5 + ارسال نظر
حسن مجیدی 1389/08/08 ساعت 07:27 ب.ظ

پدریان 1389/08/08 ساعت 09:27 ب.ظ

درووووود....
بیســــــــــــــــــته

فخری سجادی 1389/08/09 ساعت 04:16 ب.ظ

إ إ این شعر بود!!؟؟

مهدی صورتی 1389/08/10 ساعت 09:03 ق.ظ

قشمگ بود کلی.

احسان میرزایی 1389/08/10 ساعت 01:42 ب.ظ

سلام
ببخشید اشکان جان من این قدر رک حرف می زنم هر چقدر اون لینکی که گذاشتی عالی بود این شعره به همون اندازه بد بود
اگه لطف کنی مصرع ها رو از هم جدا کنی یا زیر هم بنویسیشون خیلی بهتر میشه خوندش بازم از صراحت کلامم عذر خواهی می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد