اصفهان... من رفتم.

دارم جمله ای می نویسم... ولی...    از ته دل ، با خطی خوانا، بر سر کاغذ سفید، فریاد میزنم... ولی...                 اصفهان را باید زیبا نوشت. می گویند... دو سال از زندگی که دیگر داد و فریاد ندارد، می گویم... دارد، این دو سال نصف جهان من بود. نصف جهانی که زنده رودش اصفهان را معنا کرد، زندگی را معنا کرد. اصفهان یعنی دوستی... یعنی دوست داشتن... یعنی دوستانی که دوستشان دارم.  داد میزنم ، فریاد میزنم... زندگی را دوست دارم ، این دوسال از زندگیم را بیشتر دوست دارم. دوسالی که ترازوی خاطره را کج کرد ،خاطراتم را سنگین کرد. جمله ای نوشتم... اصفهان،من......   دیگر بس است. تا همین جایش کافیست . زندگی را نگه دارید. جمله ام بدون فعل زیباتر است. اما...اما... چه می شود کرد... جمله، فعل می خواهد. نقطه می خواهد. جمله هم، دارد فریاد میزند... پایان خودش را داد میزند. باید تا انتهایش نوشت... مینویسم...    اصفهان، من رفتم. 

 

الان یه جوریمه!!! .......

 

 

  منم دیگه رفتی شدم. بار و بندیل رو جمع کردم و همین امروز و فرداست که... 

 به نظرم خیلی زود تموم شد اگه زمانش رو بیشتر میکردن بهتر بود. خلاصه دوستان عزیز و گرامی حلال کنین دیگه. اگه بدی دیدین حلال کنین... امید وارم مثل همیشه توی زندگی تون موفق باشین ، خوش باشن، و مثل همیشه هم از حال و روز همدیگه باخبر باشیم. یه چیز دیگه... دعا کنین سربازی یه جای خوب بیفتم...یه فرانسه ای...انگلیسی...کانادایی... یه جایی که با روحیات من سازگار باشه!!! به دلم برات شده میفتم مرزبانی زابل!!! تن تون سلامت باشه و خدا هم حافظ همه تون.

حرف های ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی:

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی

پیش از انکه با خبر شوی

لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود

ای...

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان

        چقدر زود

                  دیر می شود.     (قیصر امین پور)

نظرات 9 + ارسال نظر
مجید نعمتی 1389/07/08 ساعت 06:23 ب.ظ

حسن جون اینجوری حرف نزن، مو به تنم سیخ شد.
بابا مرکزیکه همین جاست، دو قدم فاصله داره.
اینشالا سربازی هم با هم میافتیم اصفهان،اگه جای بهتر خواستی تو برو کره شمالی ولی من همینجا میمونم.
خلاصه من که خیلی باهات نبودم دلم خیلی برات تنگ میشه چه برسه به رفقای خبیثت.
اینشالا هر جا هستی خوش باشی.

ممنون آقا مجید.من که همیشه به یاد شما هستم.

احسان میرزایی 1389/07/08 ساعت 06:28 ب.ظ

سلام
اشکمونو در آوردی بابا
ما که جز خوبی چیزی ندیدیم شما باید حلال کنی آقا مجید گل

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

من هم همین طور فقط خوبی دیدم از شما.

محمد حسن قیصری 1389/07/08 ساعت 07:12 ب.ظ

بابا داداش چرا این همه غمگین
یه خداحافظی کوچیک که این همه غصه خوردن نداره نگاه به چهره خندان من بکن ببین همیشه شاد و سر حال باش
دو سال در کنار هم بودیم در حالی که نیمی از جهان هم را تشکیل داده بودیم و زنده به مهربانی دوستان بودیم درحالی که زنده رود در میان اصفهان خشکیده بود. خیلی با مرامی ولی دلم نمیاد بدرود بگم فقط میگم به امید دیدار

شب بود و یار بود و لب زنده رود بود
ای آفتاب صبح دمیدی و زود بود

غمگینش یه خورده زیاد شد. ولی خداییش حالم گرفته که می خوام برم.البته میام ها ولی کی ش را خدا داند.

مهدی صورتی 1389/07/08 ساعت 09:50 ب.ظ



به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
-همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم .....

حسن جون گل هرجا که میری و هرجا که هستی موفق باشی
دوستان خوب هرگز فراموش نمیشوند

من فدای تو بشم. شاید نفس کشیدن یادم بره ولی تو رو فراموشت نمی کنم. ۱روز میام اصفهان بریم کباب بزنیم... بستنی... دل و جیگر...

رامین رواقی 1389/07/09 ساعت 12:05 ق.ظ

بابا کجا میری تازه داشتم باهات هماهنگ میشدم. تو گلر تیم ما بودی چه توپایی که از کنج دروازه کشیدی بیرون و حریفهای زیادی را ناکام گذاشتی.
من دیر باهات آشنا شدم اما خوشحالم از اینکه تو هم گوشه ای از خاطرات منی. امیدوارم همیشه و همه جا موفق باشی. به امید دیدار دوباره.

قربونت برم رامین جون. هر دانشجویی افتخار میکنه لباس تیم ملی الکترونیک جهاد ورودی ۸۷ رو تنش کنه. منم سرباز تیم ملی هستم هر وقت احمد مورینیو بخوان من در خدمت تیم هستم.

علیرضا قنواتی 1389/07/10 ساعت 11:23 ق.ظ

آقا حسن دوست دارم شدید
قول می دم همه خطاهات رو ببخشم به شرط اینکه قول بدی هیچ وقت فراموشم نکنی
در ضمن هنوز منتظرتم

قوری به قلم ُ قوریبه قوری
تو دوست منی گوگوری مگوری

ممنون از این که خطاهای منو بخشیدی.عزیزی برا من.
شعرتم خیلی قشنگ بود

علی زال 1389/07/10 ساعت 05:54 ب.ظ

سلام حسن جان
خوش رفتی و سربلند خوش بمانی قد بلند .
من که خیلی حال کردم دوران خوبی با هم داشتیم همگی بطور ویژه اون فوتسال هایی که با هم بودیم و یک آقای توپول نیز حضور داشت از بچه های ICT . یادت هست !
در نهایت ان شااله می بینیم همو . دور نیست .

آره یادش بخیر بعد از کلاس آنقلاب اونم با ابطحی واقعا می چسبید آدم آرامش پیدا می کرد.پسر توپوله هم یادمه ریس فوتسال بود
خوش بگذرون.

قاسم محمدپور 1389/07/11 ساعت 01:08 ق.ظ

باید ببخشی که من آخرین نفر بودم که برات پیام می نویسم.
خیلی دلم می سوزه که دیگه نمی تونم بیام خونتون ....
فکر بد نکن بی تربیت ....
نه ولی جدی دوست خوبی بود ...
اه ه ه ه ه ....
دو کلمه حرفم بلد نیستم بنویسم!
حسن جان باید بدانی که یکی از بهترین دوستان عمرم بودی. حالا هر جور می خوای حساب کن.
ایشالا که بازم ببینمت و اون روز دلم می خواد موفق سالم و شاداب باشی.
به امید دیدار.

دیگه داره گریه ام میگیره که دیگه نمی تونی بیای خونمون!!! فکر بد؟؟؟ من؟؟؟ چی هست؟؟؟
الهی که من ....
شما هم همین طور فراموش نشدنی هستی برای همیشه. چون خیلی اسرار کردی می رم سربازی و تموم که شد میام اصفهان خونه عموت در کنار هم خوش و خورم ول می گردیم که بی کار نباشیم!!!

پدریان 1389/08/02 ساعت 12:25 ب.ظ

من این پیام را میدم به خاطر دل قاسم
که نگه ببخشید من اخرین نفر بودم..!!
و حالا خودت
ببین من نمیتونم احساسمو بنویسم
گوشیو بردار..............

الاهی که من...
یکی از بهترین ها هستی همیشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد