ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
این شعر بیان کنندی مظلومیت یه سری از خانوم هاست اما این ظاهر شعره ودر بطن شعر یه پیام خیلی بزرگ هست یه آرزو یه امیدواری خیلی بزرگ هست و اون
« امید به افزایش جمعیت مفید کره ی زمینه»
شعر رو بخونید متوجه می شید.
تنگِ غروب از سنگ بابا نان در آورد
آن را برای بچه های لاغر آورد
مادر برای بارِ پنجم درد کرد و
رفت و دوباره باز هم یک دختر آورد
گفتند دختر نان خور است و گفت مادر
ای کاش می شد یک شکم نان آور آورد
تنگِ غروب آمد پدر با سنگ در زد
یک چند تا مهمان برای مادر آورد
مردی غریبه با زنانی چادری که
مهمان ما بودند را پشتِ در آورد
مردِ غریبه چای خورد و مهربان شد
هی رفت و آمد هدیه ای آخر سر آورد
من بچه بودم وقتِ بازی کردنم بود
جایِ عروسک پس چرا انگشتر آورد؟!
تنگِ غروب از سنگ بابا نان درآورد
آن را برای بچه های دیگر آورد
مادر برای بارِ آخر درد کرد و
رفت و نیامد، باز اما دختر آورد
مریم آریان- 1359از مجموعه ی "شبِ منظومه ها"انتشاراتِ سوره ی مهر- حوزه هنری استانِ تهران
چاپِ اول 1387
برگرفته از وبلاگ سگ کشی
زیبا بود
ممنون