قطار میرود

تقریبا روزهای آخره؛ یعنی بود....امتحاناتم تازه تموم شده ولی تحویل پروژه ها مونده . تو این روز ها یکی یکی دوستام که ۲سال باهاشون به معنای واقعی زندگی کردم دارند میرند امروز هم چند تاشون خداحافظی کردند ....هنوز فکر می کنم که بازم برمی گردند به خاطر همین بهشون به شوخی می گم : (راحت شدیم از دستتون!!) ولی به وافع این چنین نیست ....امروز دانشگاه بودم هیچ خبری نبود با دیدن اون فضا اشک در گوشه چشمام غلتید و گونه هام خیس شد فقط تعداد انگشت شماری موندند که مثل من واحد دارند ولی بیشتری ها دارند می رند .... به قولی : علی موند و حوضش یکی از همین دوستان پیغام گذاشته بود که از یک حس مشترک بین همه خبر می داد  ....ما موندیم و یه دانشگاه یه دنیا خاطره.....   

دوستان عزیزم خاطرتان همیشه شیرین باد ....شما در صحنه زندگی من بهترین نغمها تان را سرودید.

حضور هرکس در زندگی ما اتفاقی نیست.

خداوند در هر حضور رازی نهان کرده برای کمال ما.

خوشا ! آن روزی که دریابیم راز این حضور را !
    

1

قطار می‌رود
تو می‌روی
تمام ایستگاه می‌رود

و من چقدر ساده‌ام
که سال‌های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده‌ام
و همچنان
به نرده‌های ایستگاه رفته
تکیه داده‌ام!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد