پروژه

سلام به همگی

جاتون خالی امروز رفته بودم دانشگاه واسه تحویل پروژه آز میکرو (آقای نعمت بخش)

اول از همه خودم که دست خالی رفتم و 20 هم شدیم! نبودین ببینین پروژه بقیه رو

یکی از پروژه‌ها ربات تعقیب خط بود که‌ سازندش میگفت برنامه میکرو نداره و فقط اسکلت روبات بود البته نمره هم گرفت.

یکی دیگه از پروژه‌ها سنسور تشخیص زاویه بود که کار نمیکرد نه میکروش و نه lcd اون البته چون خودشون زحمت کشیده بودن و ساخته بودن (ما هم که میدونیم کپی نبود و خودشون ساخته بودن ....!) میگفتن که سنسورش سوخته بود و استادم که قبول کرد

جالب ترین پروژه‌ی امروز هم ربات تعقیب خط بود که بر روی پیستی از مقوا و چسب برق مانور داد اونم چه مانوری البته با سرعت کم و یکم خطای مستقیم رفتن ولی در کل سازندگانش کلی زحمت کشیده بودن منم کلی لذت بردم.

یکی دیگه از پروژه‌ها تشخیص زاویه‌ی موتور بود البته با استفاده از dvd و 3تا سنسور مادون قرمز

شب شب اسپانیا بود.

شب بود. شبی که ضربان قلب را بالای 120 بار در دقیقه نگه داشته بود. شبی که هر لحظه احتمال سکته های مغزی و قلبی می رفت. شبی که می شد کله را به سقف کوبید. شبی که ممکن بود در لحظه ای نگرانی به گریه یا خنده تبدیل شود. شبی که هر لحظه احتمال صعود صاحب خانه ی مهدی کشمیری از پله های سکوت و ریخته شدن وسایل منزل به کوچه ی تاریک نگرانی افکار را پریشان می کرد. شبی که مهدی صورتی از زمان دانلود هایش گذشته بود و دوست مهدی صورتی خوور و پپپففف! می کرد. شبی که من را دایما از LCD (می خواستم بگم با LCD دیدیم) بیرون می کشیدند. شبی که میشد گوشت هشت پا خورد. شبی که لب ها لای دندان جویده میشد. شبی که داود درتومی سوال میکرو داشت!!! شبی که رامین رواقی در ساز تیم حریف می دمید. شبی که امیر گودرزی کرانچی فلفلی دوست نداشت. شبی که تخمه آرام کننده ی روح بود و چیپس و پفک داروی اعصاب. شبی که اینیستا حریف را ضربه کرد. شب ، شب فینال بود. شب، شب اسپانیا بود. شب ، شب مهتاب دوستاران اسپانیا بود و همه از حبیب خود گل می خواستند تابه اسپانیا تقدیم کنند. شبی خاطره انگیز ، شبی طولانی با دوستانی آرام .در آخرهشت پای پیش گو اسپانیا را پیروز کرد و نشان داد برای پیش گویی به فنجان قهوه و کف دستی کثیف که حتی مو هم ندارد و یا نخود های آبگوشت از دیشب مانده در سماور ، نیازی نیست. فقط کافی ست هشت عدد پای باد کش دار داشته باشی. من هشت پا را دوست دارم واز پیش بینی هایش هم دیگر نمی ترسم.

دیشب شبی  شد که هنرمند قلم زن آن را در پوسته ی آهنی خاطره حک کرد.