رویا

تو یه شبه تابستونی مثلا اوایل تیرماه، ساعت 1 و 2 بامداد

تو یه خیابون ساکت و آروم و طولانی که هیچکی غیره خودت نباشه

یه نسیم خنک از روبرو

سواره دوچرخه

هدفون تو گوشت و با صدای آروم یکی از آهنگهای بیژن مرتضوی و گوش کنی

موهای بلندتو رها کنی

چشماتو ببندی

هر از گاهی یه رکاب بزنی

و بری تا بی نهایت


تو یه شبه زمستونی که آسمون از نور مهتاب روشن باشه

بالای یه تپه پربرف که نسبت به شهر دید داشته باشه

با یه پالتو پوستی

یه آتیش کوچک روشن کنی و کتری رو روی آتیش بزاری

آهنگ اگه یه روزه فرامرز اصلانی رو بزاری

یه لیوان چایی دست بگیری

روی یه تخته سنگ بشینی و با یه ذهن رها به چراغهای شهر نگاه کنی


تو یه شب تاریک بشینی پشت ماشینت و بری تو بزرگراه

یه بزرگراه که هیچ دست اندازی نداشته باشه

جایی که هیچ چراغه روشنی نباشه

تو سکوت محض

چراغهای ماشینو خاموش کنی

سرعتت رو کم کنی

چشمات رو ببندی

و بری


یه روزه ابری پاییزی  وسط جنگل تو برگ ریزون

یه گرد باده نسبتا آروم

یه جفت گیوه به پا

تنهای تنها و دور از دنیا

راه بری و راه بری و راه بری



نظرات 3 + ارسال نظر
رامین 1392/03/03 ساعت 02:08 ب.ظ

اصغر پدریان 1392/03/04 ساعت 05:22 ب.ظ

چقد شاعرانه...
فقط من بجای این آّهنگ های جلف دوست دارم آهنگ های بسیار زیبا و مست کننده مرحوم ایرج بسطامی را گوش بدم...

سلیقه ها مختلفه

حسن مجیدی 1392/03/09 ساعت 11:53 ب.ظ

خودتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد